رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 4 4.7 (3)

4 دیدگاه
    سرش را کنار کشید و من نفس حبس‌شده‌ام را آزاد کردم.   _ برنامه رفتنت رو کنسل می‌کنیم، چطوره؟   _ خب آخه گفتین حالتون خوب نیست دیگه، یعنی بد نباشه براتون؟   _ واقعاً خودت‌و می‌زنی به گیجی؟   صادقانه جواب دادم:   _ نه، من یه…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 3 4.3 (3)

20 دیدگاه
      صدا؟ اسم خواهرش صدا بود؟   _ صدا؟   _ با سین نوشته می‌شه، منم سهندم.   _ اوه…! بله، خوشبختم… منم پرینازم.   به‌سمت یخچال رفت و در قسمت فریزر را باز کرد.   بسته‌هایی را بیرون کشید. ناگت مرغ و سیب‌زمینی نیمه‌آماده.   بچه‌های طفلک،…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 2 3.5 (2)

1 دیدگاه
      با خودش حرف می‌زد؛ «چه خبره این‌جا… این‌و کم داشتم!»   در عقب بنز سیاه‌رنگ باز شد و‌من سعی می‌کردم ببینم چه کسی از آن ماشین قدیمی و لوکس پیاده می‌شود که…   رو به من کرد.   _ برو توی اون اتاق…   با دست به…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 1 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        تجربه‌ام را باور کن؛ عشق باید خودش بیاید ناگهان و بی‌صدا آمدنش دستِ ما نیست هیچ‌کس آدرسِ عشق را ندارد.   “گابریل گارسیا مارکز”       چرخ‌وفلک زندگی عموماً بر یک روال می‌چرخد؛ گاهی بالا، گاهی پایین… روز خوب، روز بد.   اما گاهی یک…