-باشه فراموش کن مثل اینکا خاطرهی بدی بوده که انقدر به فکر فرو رفتی. -چی؟ آرسا لبخندی زد -هیچی بریم؟ -هوم؟ هدیه نگاهی به ظرفش کرد کی تمامش کرد؟ شیرینی…
هدیه در دلش حرص میخورد. کمی حسادت میکرد اما خودش نمیدانست -مرتیکه احمق عوضی آخه من چرا باید بفهمم این فاطمه کیه؟ تقصیر خودمه که پیشش خودمو کوچیک میکنم از…
کاوه – رجاییان پشتت بد گفت یه بحث کوچیکی پیش اومد. گفت برای امتحانات ازتون امتحان نمیگیرم صفر میزارم. فقط این کوثر رو بخاطر اینکه سپهر سفارش کردنش صفر نذاشتن…