مدیترانه پارت5

بدون دیدگاه
    به طرف وادیا که کنار آتیش ایستاد بود حرکت کردم…   _چخبرا وادیا خانم   دستم رو کشید و رفتیم چند قدم دور تر از آتیش…   _وای…

مدیترانه پارت 4

2 دیدگاه
*چند هفته بعد* 「مهرسا」 دیگه خسته شدم… تو این چند هفته دور از جونم مثل خر کار کردم… غذا پختم، سالاد درست کردم، کف سالن تِی کشیدم، فقط کم مونده…

مدیترانه پارت 3

1 دیدگاه
خودم هم روی تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روم…   ♤دل‌اسا♤     هِـــــی روزگار…   خسته شدم دیگه…   دو ماه گذشته… مهری رو ندیدم… دلم براش…

مدیترانه •پارت 2

1 دیدگاه
بین این همه خدمه فقط من بدبخت مجبورم کل کف این خونه ی بزرگ رو تمیز کنم…   عجب غلطی کردماااا   دوباره مشغول تِی کشیدن شدم…   عههه این…

مدیترانه

1 دیدگاه
روسیه، مسکو   از بغلش بیرون آمد…. اشک صورت هردویشان را خیس کرده بود…   دستش را روی گونه خواهرش گذاشت…   _گریه نکن مهی، فقط چند ماهه وقتی پری…