مدیترانه پارت528 آبان 1401بدون دیدگاه به طرف وادیا که کنار آتیش ایستاد بود حرکت کردم… _چخبرا وادیا خانم دستم رو کشید و رفتیم چند قدم دور تر از آتیش… _وای…
مدیترانه پارت 419 آبان 14012 دیدگاه*چند هفته بعد* 「مهرسا」 دیگه خسته شدم… تو این چند هفته دور از جونم مثل خر کار کردم… غذا پختم، سالاد درست کردم، کف سالن تِی کشیدم، فقط کم مونده…
مدیترانه پارت 316 آبان 14011 دیدگاهخودم هم روی تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روم… ♤دلاسا♤ هِـــــی روزگار… خسته شدم دیگه… دو ماه گذشته… مهری رو ندیدم… دلم براش…
مدیترانه •پارت 215 آبان 14011 دیدگاهبین این همه خدمه فقط من بدبخت مجبورم کل کف این خونه ی بزرگ رو تمیز کنم… عجب غلطی کردماااا دوباره مشغول تِی کشیدن شدم… عههه این…
مدیترانه15 آبان 14011 دیدگاهروسیه، مسکو از بغلش بیرون آمد…. اشک صورت هردویشان را خیس کرده بود… دستش را روی گونه خواهرش گذاشت… _گریه نکن مهی، فقط چند ماهه وقتی پری…