رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گریز از تو

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 12

  _بابا؟ _ارسلان تا الان بو برده قضیه چیه.‌ به گوش منصورم که برسه… _شما قراره مثل این چند ماه قایم شی تو پَستو و منتظر حرکات منصور باشی؟ مقابل چشم های سرخ پدرش به احمد اشاره کرد: یا مثلا این شغال و بفرستی بینشون تا واست سند جور کنه؟ خنده اش کفر خشایار را درآورد: شاهرخ… _اونم که ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 11

  ترس مثل خوره به جان دخترک افتاد. در سکوت زل زد به چشم های های مفرح و منتظر او و وقتی لبخند ارسلان کمرنگ شد نگاهش را از او دزدید. _باشه میگم… چاره ایی نمونده برام. _خب؟ یاسمین نفس عمیقی کشید: من دختر کامران ارجمندم. احمد هم شوهر مادرمه یعنی ناپدریمه. اخم های ارسلان با مکث و تعجب بهم

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 10

  سنگ فرش ها را یکی یکی زیر پا گذاشت و نگاهش ماند به بوته های کوتاه و بلند باغ و گل هایی از شدت خشکی جان داده بودند. افسردگی و غم از سر و روی این باغ بی آب می‌بارید. یک نفر هم نبود به دادش برسد؟! قدم هایش که سست شد ارسلان سر چرخاند و با اخمی غلیظی

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 9

  باران آنقدر تند به بطن پنجره میکوبید که دیدشان کاملا کور شده بود.‌ نفس های یکی درمیان ارسلان و چشم بسته اش بیشتر میترساندش… اگر بلایی سر او می آمد دست تنها باید چه خاکی توی سرش میریخت؟ با احتیاط خودش را جلو کشید و تا خواست بازوی ارسلان را لمس کند او پلک باز کرد و دخترک از

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 8

  ارسلان با مکث چرخید. بغض و التماس میان چشم های یاسمین دو دو میزد. سرش را پایین تر برد و زل زد توی چشمهایش تا لب های دخترک میان جذبه ی نگاه نافذ او بهم بچسبد. هوا تاریک تر شد و باد سردی از لا به لای درختان سر به فلک کشیده وزید. موهای نسبتا کوتاه دخترک ریخت روی

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 7

  ماهرخ روسری را توی دستش چلاند: آقا… ارسلان از پله ها پایین رفت و همزمان متین هم سراسیمه داخل آمد. _ رفت اقا… همین الان سوار ماشین جلال شد. ارسلان نگاه از او گرفت و روبروی ماهرخ ایستاد. زن زیر نگاه او دستپاچه شده بود. متین با نگرانی جلو رفت: چیزی شده؟ ارسلان آرام پرسید: دختره بهت نگفت کجا

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 6

  عرق سرد از تیره ی کمرش پایین چکید.‌ نگاهش با بُهت اول چسبید به نیشخند او و بعد مردمک های سیاه چشمانش که انگار میان خنده غوطه ور شده بود. با مکث و شرم پلک بست و کمرش را به دیوار پشت سرش تکیه داد. زانوهایش را کمی بالا آورد تا شلوار کثیفش به زمین نکشد. بغض پرید میان

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 5

  آب دهانش از ترس و استرس خشک شد. میان آن همه درد و بی قراری و ترس نزدیک بود تنش هم تکه پاره شود. ماهرخ نگران تر از همیشه کنار متین ایستاده بود.‌ زبان او هم با این سن و سال غلاف شده بود. _ارسلان خان این اتاق جای مداوای مریضه؟ با صدای دکتر یاسمین آرام سر بلند کرد.

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 4

  با تماسش متین سریع خودش را به ویلا رساند. لپ تاپ جلوی او روشن بود و خیره شده بود به تصویر دخترک… _حرفی زد آقا؟ ارسلان نگاهش کرد: خونه احمد چند تا خدمتکار داره؟ _سه چهار نفری میشن. _همونایی که خودتون فرستادین؟ _آره اقا. اگه کسی شناس نباشه بچه ها سریع خبر میدن. _دختر چی؟ دختر نداره؟ متین با

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 3

  یاسمین طوری مات شد که ابروهای ارسلان از نگاه اشکی و رنجیده اش درهم پیچید و چند ثانیه هم طول نکشید که با نگاه وحشی ارسلان ، نگاه ناباور دخترک به اشک نشست. چانه اش از بغض میلرزید و جرات نمیکرد کلمه ایی به زبان آورد. از چاله افتاده بود توی جهنمی که حتی جلادش را هم نمیشناخت. ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 2

  _کدوم خری هستی تو؟ تو ماشین من چه غلطی میکردی؟ یاسمین وحشت زده از صدای خش دار و بلند او قدمی عقب رفت. دست ارسلان رفت روی اسلحه اش و وقتی دخترک پریشان دور خودش چرخید قدم هایش را آرام جلو کشید. یاسمین برگشت و وقتی او را در یک قدمی اش دید نفسش توی سینه اش گره خورد.

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 1

    «بسم الله الرحمن الرحیم» پرسه میزنم در این شهر بزرگ تنها و غریب با نطفه ایی از دل خاک میگریزم از عشق از طوفان از نگاهت از قلبت و من میشوم تنها تر‌ غنچه ات رشد میکند در بطنم و آسمان به حال دلم میبارد تاریک تر میشود و ماه… به حال غنچه تنهایت میگرید زمین طغیان میکند

ادامه مطلب ...