رمان گریز از تو پارت 147
کلمه اخرش را آنقدر خسته و خمار گفت که فرصت نشد تا ارسلان جوابش را بدهد. روی شکم برگشت و پلک هایش بهم چسبید. انگار که صدسال نخوابیده بود! نفس هایش منظم و چنان به خواب عمیق فرو رفت که ارسلان نتوانست چشم ازش بردارد. شاید برای اولین بار ارزو کرد تا جسمش یاری اش کند…