دسته‌بندی: رمان گریز از تو

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 147

      کلمه اخرش را آنقدر خسته و خمار گفت که فرصت نشد تا ارسلان جوابش را بدهد. روی شکم برگشت و پلک هایش بهم چسبید. انگار که صدسال نخوابیده بود! نفس هایش منظم و چنان به خواب عمیق فرو رفت که ارسلان نتوانست چشم ازش بردارد.   شاید برای اولین بار ارزو کرد تا جسمش یاری اش کند…

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 146

    حرف های منصور هنوز توی ذهنش بود ولی نتوانست با دخترک راجبش حرف بزند فقط میدانست که اگر بمیرد هم نمیگذارد قدمی ازش دور شود. به حرفای منصور اعتماد نداشت. این جماعت کفتار صفت نمی‌گذاشتند آب راحت از گلوی دخترک پایین رود. به محض خارج شدن از ایران کارش را تمام می‌کردند!   _ارسلان؟ حواست با منه؟  

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 145

      ارسلان نامحسوس آب دهانش را قورت داد. نگاهش به مرد مقابلش کش آمد. حرفی نداشت. در اصل انقدر شوکه بود که نمیدانست چه جواب دهد.   منصور بلند شد و لبخند کمرنگی زد: زودتر سر پا شو کارا رو ردیف کن. به اندازه کافی گزک دست رقیب دادی الانم که برای خودت دشمن جدید تراشیدی. باید اوضاع

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 144

      _من میرم بیرون ارسلان. اصلا دلم نمیخواد با این مرد همکلام شم.   ارسلان با چشم هایی ریز شده پاییدش و بعد سرش را به معنای موافقت تکان داد.   _از کنار بچه ها جم نخور!   یاسمین با لبخند پلک هایش را برهم کوبید: چشم!   چشم های ارسلان برق زد. لبخندش را میان لب هایش

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 143

      شایان داشت پرونده اش را بررسی میکرد و همزمان نگاهش بین چهره ی درهم او و چشمان نگران دخترک می‌چرخید.   _اگه حرفام و گوش بدی زود سرپا میشی ارسلان خان.   یاسمین با امید لبخند زد اما چهره ی ارسلان باز نشد.   _فقط زودتر مرخصم کن.   شایان نگاه معناداری بهشان انداخت:   _تو بیمارستان

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 142

      چشم های یاسمین تا ته باز شد:   _دلبری کجا بود؟ توهم زدی؟ چرا هر رفتاری میکنم منظور برمیداری؟   _چون من با هر رفتارت دیوونه میشم.   _نشو…   ارسلان بازوهایش را فشرد: نمیتونم. هم ازت دورم هم یه نفس مونده بهت برسم. یه وجب هم باهام فاصله نداری ولی داری میری رو مغزم. نمیتونم محکم

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 141

      یاسمین با تعجب خواست سرش عقب بکشد که او محکم نگهش داشت و دخترک دوباره سمت آغوشش پرت شد.   _وقتی گفتی دوستم داری نباید انقدر ازم فرار کنی یاسمین.   _خب تو نمیخوای بگی؟   ارسلان با جدیت سرش را تکان داد: نه! به حد کافی میتونی از رفتارم بفهمی نیازی به زبون آوردنش نیست.  

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 140

        قلب ارسلان تا گلویش بالا آمد. نمیدانست چه عکس العملی نشان دهد‌. شوکه نبود اما ته قلبش بی قرار بود! کاش توان داشت تا در آغوشش بگیرد…   یاسمین قدمی جلو رفت: حالا… بازم برم؟   وقتی ارسلان نگاهش کرد، قلبش خالی شد. چشمان عجیب او هزاران حس را فریاد میزد… ته خطوط عمیق و تیره

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 139

      _اینجوری به من زل بزنی خوابت می‌بره؟   ارسلان با مکث پلکی زد و دوباره اخم کرد. درد نسبتا کمی توی ناحیه کتف و کمر آزارش میداد. بدون مسکن و مخدر نمی‌توانست بخوابد.   _از اینجا بودنت عصبی میشم. از اینکه انقدر سرکش شدی و از وضعیتم سو استفاده میکنی.   یاسمین سرش را خم کرد و

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 138

      ارسلان با آرامش عجیبی فقط لبخند زد. نگاه سنگین دخترک روی چهره اش بود اما دلش نمیخواست به هیچ چیزی جز حال خوبش و لذتی که از التماس کردن دانیار نصیبش شده بود، فکر کند!   _فکر کنم دیگه میتونی بری.   به متین اشاره داد رهایش کند و وقتی او عقب رفت دانیار جرات کرد قدمی

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 137

      ارسلان سرش را جلو برد و نفسش را روی صورت او رها کرد. چهره اش هیچ انعطافی نداشت اما چشمهایش میخندید. نگاهش طوری عمیق بود که نفس دخترک بند آمد. لبخند کمرنگی زد تا حس های بد را توی ذهنش پس بزند. فکر میکرد او قصد و غرضی پشت این نگاه عجیبش دارد…   اما وقتی دست

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 136

      _هست! آقا اگه نتونه عادی راه بره دهن خودش و مارو سرویس میکنه. تو از همه بیشتر‌. شاید ترکشش بگیردت و…   حرفش را ادامه نداد. پیش بینی این ماجرا کار سختی نبود!   یاسمین تکه ای از نان تازه را به دندان گرفت:   _عیبی نداره. خودم مراقبشم!   دلش آشوب بود و عشق‌… به طرز

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 135

      _بالاخره بیدار شدی مرد عنکبوتی؟   ارسلان بی حوصله بود: تو کار و زندگی نداری شایان؟ تو همه ی بیمارستان ها هستی؟   _از شانس بدم، نوچه هات آوردنت اینجا و منم شیفت بودم. تقصیر منه؟   ارسلان نچی کرد و شایان مشغول معاینه اش شد.   _چی گفتی به این دختر که با گریه از اتاق

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 134

      با حس سنگینی چیزی روی دستش، ‌پلک های کرختش را باز کرد. نور سفید توی چشمش زد و درد عجیبی از همه طرف توی جانش بالا رفت. سرش را با زحمت تکان داد و نگاهش افتاد به سرم بالای سرش و مایعی که قطره قطره رگ هایش را تغذیه میکرد…   گیج بود! تمام بدنش زیر درد

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 133

    _به همه ی اینا فکر کردم. الان هیچی جز اینکه بهوش بیاد نمی‌خوام… حالش خوب بشه و بعدش بذار بداخلاق باشه و بازم بهم زور بگه.   _تو چرا اینجوری شدی دختر؟   اشک یاسمین با درد چکید و سر به زیر شد… بعد از مدت ها داشت حرف های دلش به زبان می آورد. خسته شده بود

ادامه مطلب ...