رمان گریز از تو پارت 140 - رمان دونی

 

 

 

 

قلب ارسلان تا گلویش بالا آمد. نمیدانست چه عکس العملی نشان دهد‌. شوکه نبود اما ته قلبش بی قرار بود! کاش توان داشت تا در آغوشش بگیرد…

 

یاسمین قدمی جلو رفت: حالا… بازم برم؟

 

وقتی ارسلان نگاهش کرد، قلبش خالی شد. چشمان عجیب او هزاران حس را فریاد میزد… ته خطوط عمیق و تیره ی نگاهش دلتنگی و شیفتگی عجیبی داشت قوت میگرفت. زنده میشد و مثل سیمرغ آتش می‌گرفت… شاید از خاکسترش آبی گرم میشد.

 

یاسمین ناامید از واکنش او، روی همان یک قدم عقب رفت. ارسلان سریع سرش را چرخاند و بهش خیره شد.

کاش زبانش باز میشد… اما جای هر حرفی بازوهایش را باز کرد و با سر اشاره کرد که دخترک جلو برود.

 

یاسمین با تعجب موهایش را از روی صورتش کنار زد. با مکث جلو رفت و کنار تختش ایستاد. باز هم منتظر بود تا زبان او تکان بخورد.

 

_نمیخوای چیزی بگی؟

 

ارسلان بی حرف دستش را گرفت و تن سبک او را روی تخت کشاند. با اینکه مریض بود اما باز هم قدرت داشت… یاسمین با تردید در یک وجبی تنش نشست و نگاه متعجب و ترسیده اش دل ارسلان را جمع کرد.

 

دست های پهلوی دخترک را محکم چنگ زد و تلاش کرد تا تکانی به خودش بدهد. کمر لامصبش درد میکرد و دکتر گفته بود بی هوا تکان نخورد.

یاسمین به سختی خودش را کنترل تا با فشار دست های او به سینه اش نچسبد…

 

_ارسلان؟

 

نفس عمیق و داغ او پوست صورتش را سوزاند. چشم بست و ارسلان آرام گفت:

 

_اشتباه کردی گفتی.

 

پلک های یاسمین پرید. ناباور نگاهش کرد: چی؟

 

ارسلان نیشخند زد‌. تن او را میان بازوهایش جا داد و همان یک وجب فاصله هم از بین رفت.  یاسمین سریع دست روی سینه ی او گذاشت تا جلوی بی تابی او را بگیرد. ارسلان اخم کرد و یاسمین جدی شد.

 

_ارسلان؟ این حرفت الان یعنی چی؟

 

_دستتو بردار تا بهت بگم.

 

_برنمیدارم. نمیذارم با قدرت خودت خفه ام کنی… حرف دلتو بزن.

 

ارسلان‌ بدون هیچ انعطاف و نرمشی پشت گردنش را گرفت که دخترک شوکه شد.

 

_اشتباه کردی یاسمین چون من تا ته دنیا دیگه ولت نمیکنم.

 

 

 

نگاه یاسمین نرم شد. دلش هم… گرما و عطش چشمان ارسلان مثل آهنربا جذبش کرد که دست هایش را برداشت و خودش را به آغوش او سپرد. شاید ته دنیا برایش همین آغوش امن و گرم بود! آغوشی که چندین بار از بدبختی و مرگ نجاتش داد و حالا مأمنی بود برای قلب کوچکش…

 

ارسلان سر دخترک را به سینه اش چسباند و لب گذاشت روی موهای خوش رنگ و خوش عطرش!

حسی توی دلش بود که می‌توانست باهاش پرواز کند. حسی که اگر روی پا بود و توان داشت، به این آغوش بسنده نمیکرد… اسیر میکرد تن ظریفش را…!

 

یاسمین خوشحال بود اما بغضی بیخ گلویش آزارش میداد‌. نفسش بند آمد از اعتراف نصفه و نیمه و مالکانه ی مردی که تا خودش نمیخواست، به هیچ صراطی مستقیم نمیشد.

یک دست ارسلان نوازش وار روی گودی کمرش حرکت کرد و دست دیگرش پشت گردنش را فشرد. انگار میخواست با قدرت دست هایش، حسش را به او منتقل کند.

 

یاسمین از سکوت ادامه دار او بی طاقت شد. سر بالا گرفت و نگاهش کرد…

 

_ارسلان؟

 

نگاه ارسلان بی پروا چرخید توی صورتش و آرام موهای او را از جلوی چشمانش کنار زد. رنگ چشمهایش در هیچ شرایطی برایش تکراری نمیشد.

 

_بازم نمیخوای چیزی بگی؟

 

ته گلوی ارسلان خش برداشت: چی مثلا؟

 

_خودت نمیدونی؟

 

_نه!

 

یاسمین لبش زیر دندانش کشید و نگاه از او گرفت. محال بود او به همین سادگی اعتراف کند! جانش را می‌گرفت اما دهان باز نمیکرد به گفتن یک جمله ی زیبا!

 

ارسلان چانه اش را گرفت و سرش را سمت خود چرخاند. بی تاب چشیدن طعم لب هایش بود. هر چه می‌گذشت بی قرار تر میشد!

 

_همه چی و نباید گفت یاسمین خانم.

 

_همیشه هم نباید انقدر غد و مغرور بود اقا ارسلان. الان من دلم به این قلدر بازیات خوش کنم؟

 

ارسلان سر تکان داد: اره. باید خوش کنی! چون من مدلم همینه…

 

_مدل من انقدر خشن نیست.

 

ارسلان رک و راست حرفش را زد: از من بیشتر از این نباید توقع داشته باشی. اگه بخوای انتظار زیادی داشته باشی خودت اذیت میشی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
1 سال قبل

ای بابا 😐عجب آدم سرسختیه🙄

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

🥺 🥺 🥺 🥺

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

زود به زودبذارید

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

توروخدازود به زود بذارید🥺🥺🥺

P:z
P:z
1 سال قبل

😍 😍

Yas
Yas
1 سال قبل

بزنم این ارسلانو به چهار قسمت مساوی تقسیم کنماا
عهههه آدمو جوون مرگ میکنه خو بی ادب توهم بوگو دوسش داری دیگه

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

بزن یاسی جون
اگه کمک خواستی فقط کافیه یه چراغی ی بوقی بزنی تا بیام

Yas
Yas
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

بیا فدات آب دستته بزار زمین بیا کمک این خیلیی قدش بلنده نمیتونم سرش رو بزنم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

اومدم ولی اگه کم اوردم جررر دادنش با خودت 😁

Yas
Yas
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

باشههه 😂
موهاشو میکشم😂

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

کمکت

Yas
Yas
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

بریم خواهر دوتایی راحت تر میتونیم تقسیمش کنیم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

🤣 🤣 🤣

آیلین
آیلین
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

اروم باش یاس ب اعصابت مثلث باش واست خوب نیستا😂😂

Yas
Yas
پاسخ به  آیلین
1 سال قبل

مگه میزارن آخههههه
مردک گولاخ عههه از بسکه سر این حرص خوردم منتظرم علی بیاد سرش خراب شم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

دمت گرم با اون علی آقات

Yas
Yas
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

😐 😐 😐 رو سر علی خراب شم؟؟
گناه داشت شوخرم رو سرش خراب نشدم 😂
میخواستم دق دلی رمان رو روسر علی خراب کنم😂
دستم که به ارسلان نمیرسه میخواستم علی رو به چهار قسمت مساوی تقسیم کنم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  آیلین
1 سال قبل

چررا ناباشه برااش
آخه عشقم

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x