رمان گریز از تو پارت 87
_خیلی مونده برسیم؟ _چون باید بریم داخل روستا یه نیم ساعتی طول میکشه. یاسمین سر تکان داد: پس نگه دار یه چیزی بخوریم. من خیلی گشنمه! _چیزی نمونده یاسمین یکم تحمل کن. _من چند ساعته هیچی نخوردم سرم داره گیج میره. تازه ماهرخ گفت نذار آقا گرسنه بمونه اخه حضرت والا ممکنه معده اش درد بگیره. ارسلان چپ چپ