رمان ترمیم پارت 4

رمان ترمیم پارت 4 1.5 (2)

17 دیدگاه
  حالا او این‌جاست. توی آپارتمان و در حمام خانه‌ی من. خیالم را با زبان تلخش راحت کرده که حالش خوب است؛ اما اکنون چیزهایی می‌دانم که او را بیش‌تر از هروقتی، برایم شبیه علامت سؤال کرده است. _ ممنون. حموم گرم و خوبی دارین، حالم‌و بهتر کرد. دو لیوان…
رمان عشق تعصب پارت 39

رمان عشق تعصب پارت 39 5 (1)

7 دیدگاه
  کنار پرستو نشستم کیانوش هم روبروم نشسته بود ، به سمت بابا برگشتم و گفتم : _ جان باهام چیکار داشتید ؟ بابا نفس عمیقی کشید و گفت : _ میدونی خاله ی بهادر داره میاد ؟ با شنیدن این حرفش سرم رو تکون دادم : _ آره میدونم…
رمان ترمیم پارت 3

رمان ترمیم پارت 3 1.5 (2)

1 دیدگاه
_ اکبری کارای حسابداری و سرزدن به شعبه‌ها رو انجام می‌داد. سیستم‌ هم که کامپیوتریه و همیشه در دسترسه، اما حسابای دفتری هم بود، شرکت‌ها و خرید رو اون انجام می‌داد و معمولاً تو جلسات من میومد؛ چون مالی با اون بود و انگار، تو. معمولاً یک یا دو روز…
رمان ترمیم پارت 2

رمان ترمیم پارت 2 3.3 (3)

5 دیدگاه
از جا بلند شدم. شاید واقعاً باید از من حساب ببرد، اما آن‌چه که در نگاهش است می‌گوید،” بشین سرجات بهادر. اون از این چیزها وا نمیده”. _ چه اخطاری اون‌وقت؟ با چشم اشاره‌ای به پایین‌تنه‌ی من می‌کند و این منم که کمی خجالت می‌کشم. . _ فکر کنم فقط…
رمان ترمیم

رمان ترمیم پارت یک 3.2 (6)

18 دیدگاه
  نام رمان: #ترمیم ترمیم نویسنده : صبا. ت خلاصه : بهادر افخم یه مرد مثل همه مردهای واقعی بدون اغراق و یکمم شیطون…و مهگل یه دختر که مثل بقیه نیست، نه لوسه نه زبون دراز. فقط خودشه با یک گذشته پر ازسختی وبدون علاقه به آدمها.و بهادر تصمیم میگیره…
رمان عشق تعصب پارت 38

رمان عشق تعصب پارت 38 5 (1)

1 دیدگاه
  متعجب بهش خیره شدم و گفتم : _ مهمون چه کسایی هستند ؟ با شنیدن این حرف من بهم خیره شد و گفت : _ حدس بزن ؟ کمی به مخم فشار آوردم یهو با هیجان بهش خیره شدم : _ طرلان و آریا ؟ سرش رو تکون داد…
رمان عشق تعصب پارت 37

رمان عشق تعصب پارت 37 0 (0)

6 دیدگاه
  اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم : _ پس برای چی اومدی ؟ نشست به من اشاره کرد بشینم با شک به صورتش خیره شده بودم که اینبار گفت : _ بشین نمیخورمت چشم غره ای به سمتش رفتم و کنارش نشستم که نفسش رو لرزون بیرون فرستاد…

شب یلداتون مبارک 0 (0)

9 دیدگاه
  باز هم #یلدا آمد! طولانی‌ترین شب عاشقانه‌هایمان؛ شبی که یک دقیقه بیشتر از هر شب دیوانه‌ات هستم.. شبی که با عطر نرگس عاشق‌ترت می‌شوم کنارت می‌نشینم روبروی سرخی گونه‌های #انار و #حافظ می‌خوانم برایت: «در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود آن‌چنان مهر توام در…
رمان عشق تعصب پارت 36

رمان عشق تعصب پارت 36 5 (1)

6 دیدگاه
  با شنیدن این حرفش سئوالی بهش خیره شدم که خودش ادامه داد : _ میدونم که بابت پرستار قبلی ترسیدی و میخوای خودت همیشه مراقب پسرت باشی ، اما تو خودت هم نیاز به استراحت داری گاهی وقتا میدونی که دکتر بهت گفت … وسط حرفش پریدم : _…
رمان عشق تعصب پارت 35

رمان عشق تعصب پارت 35 0 (0)

بدون دیدگاه
  _ خواهشا مزخرف نگو بهار خودت هم میدونی که داری چرت و پرت میگی ، هیچکدوم از حرفات واقعیت نداره خودت هم خیلی خوب میدونی پس بهتره این بحث تکراری رو تمومش کنیم باشه ؟ لبخند تلخی روی لبهام نقش بست ، پرستو بعد مرگ بهادر کاملا به من…
رمان عشق تعصب پارت 34

رمان عشق تعصب پارت 34 0 (0)

9 دیدگاه
  _ من میخوام درمورد مسئله مهمی باهاتون صحبت کنم . بعدش صحرا رو صدا زد تا بیاد بهنام رو که خوابش برده بود ببره داخل اتاقش بعد اومدن صحرا و بردن بهنام بهش خیره شدیم که نفس عمیقی کشید و گفت : _ قراره برای یه مدت کوتاه پسر…
رمان عشق تعصب پارت 33

رمان عشق تعصب پارت 33 5 (2)

4 دیدگاه
  فکرم درگیر آریا بود نگرانش بودم ، اون زن که خیلی چیزای بدی ازش شنیده بودم دوباره برگشته بود تا آرامش زندگی جفتشون رو به هم بریزه و همین باعث ترس من شده بود ، خدا خودش بهشون کمک کنه تا از شر اون زن عفریته در امان باشند…
رمان عشق تعصب پارت 32

رمان عشق تعصب پارت 32 3.7 (3)

7 دیدگاه
  بعد رفتنشون بهادر با عصبانیت به مادرش خیره شد و گفت : _ من میدونستم اینجوری میشه برای همین گفتم نمیام اما مجبور شدم بیام و اون همه توهین و تحقیر رو تحمل کنم . گیسو خانوم شرمنده به پسرش خیره شد _ ببخشید پسرم همش تقصیر من شد…
رمان عشق تعصب پارت 31

رمان عشق تعصب پارت 31 3.7 (3)

1 دیدگاه
  داخل خونه نشسته بودم داشتم برای خودم غاز میچروندم که مامان بهادر زنگ زد راننده اشون رو فرستاده دنبال من تا برم خونشون منم از اونجایی که حوصلم سررفته بود با کمال میل پذیرفتم ، آماده شدم زیاد طول نکشید که راننده اومد سوار ماشین شدم و راه افتاد…
رمان سیاه بازی

رمان سیاه بازی پارت یک 5 (1)

بدون دیدگاه
  نام رمان: سیاه بازی ژانر: اجتماعی… احساسی… کمی معمایی! نویسنده: مدیا خانم شروع رمان: یکم مهر ماه نود و سه سیاه بازی حکایتی تلفیقی از زندگیِ دو مَرده.. هر کدوم درست و نادرستِ خودشون رو قبول دارن و هر کدوم به نحوِ خودشون دنبالِ معنیِ واقعیِ زندگی میگردن! درستِ…