رمان رئیس مغرور من پارت 15 3.6 (5)

3 دیدگاه
  زیر لب داشت انگار با خودش حرف میزد _پسره ی عوضی به من میگه عاشقشه تو غلط کردی عاشق زن من شدی خودم میکشمت کثافط تا به ناموس من چشم نداشته باشی. چشمهام گرد شد یعنی سام بهش گفته عاشق منه ک تا این حد عصبی شده اما غیرممکن…

رمان رئیس مغرور من پارت 14 3.8 (4)

بدون دیدگاه
  صورتش از شدت خشم داشت به کبودی میزد رگ گردنش برآمده شده بود ، ماشین ایستاد به سمتم برگشت کامل با چشمهاش ک حالا کاسه ی خون بود زل زد به چشمهام و گفت: _مگه بهت نگفته بودم حق نداری اسم هیچ مردی رو جلوی من به زبون بیاری؟!…

رمان رئیس مغرور من پارت 13 3 (3)

بدون دیدگاه
  چند روز بود ک اصلا از اتاق بیرون نرفته بودم و خودم رو حبس کرده بودم ، حتی شرکت هم نرفته بودم تموم فکرم درگیر بود ک باید چیکار کنم حس ترسی ک همراهم بود نمیذاشت آروم باشم فکر میکردم هر لحظه ممکن بابا و مامان بفهمن اون موقع…

رمان رئیس مغرور من پارت 12 3 (2)

1 دیدگاه
  نمیخواستم تو بحثشون مداخله کنم این مشکل رو امشب باید بابام حل میکرد نه اینکه من چیزی بگم و هیزم بریزم رو آتیش، صدای خونسرد بابا بلند شد: _یعنی میخوای همه چیز رو بندازی گردن نیاز ؟! شهین گستاخانه زل زد به بابا و با خشم گفت: _همه چیز…

رمان رئیس مغرور من پارت 11 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  با شنیدن این حرفش قلبم لرزید ، آریا داشت با من چیکار میکرد با شنیدن صدای در اتاق آریا از من فاصله گرفت و با صدای سردی گفت: _بفرمائید؟! در اتاق باز شد و صدف اومد داخل اتاق نگاهی به من انداخت سپس به طرف آریا برگشت و گفت:…

رمان رئیس مغرور من پارت 10 3 (2)

4 دیدگاه
  _خوب. حرصی نگاهم کرد و گفت: _برو گمشو اصلا. و با حرص به سمت اتاقش حرکت کرد ، با دیدن حرکتش خنده ام گرفت داخل اتاقم شدم و رفتم پشت میز نشستم تا کارهام رو ک عقب افتاده بود انجام بدم، اما تموم مدت فکرم مشغول بود کلافه دست…

رمان رئیس مغرور من پارت 9 2.3 (3)

1 دیدگاه
  لباس هام رو عوض کردم و به سمت اتاق مامان رفتم باید ببینم چیکارم داشت ک بهم گفت وقتی برگشتم خونه برم پیشش، مخصوصا حرف های بابا ک داشت با مامان میزد چند دقیقه پیش ذهنم رو مشغول کرده بود و تا نمیفهمیدم ک قضیه از چی قراره نمیتونستم…

رمان رئیس مغرور من پارت 8 2.5 (2)

2 دیدگاه
  _دست دوست پسر آشغالت رو بگیر و جفتتون گمشید! به وضوح شکه شدن آرمیتا رو دیدم به سمت آریا برگشت و با صدای لرزونی گفت: _تو تو ….. آریا حرفش رو قطع کرد و رو به سعید گفت: _کافیه یکبار دیگه ببینم تو مهمونی های من همچین غلطی میکنی…

رمان رئیس مغرور من پارت 7 3 (2)

1 دیدگاه
  نگاهی به فاطمه انداختم ک شنگول میزد متعجب گفتم _چخبره؟! با شنیدن صدام به سمتم برگشت و گفت: _فردا شب جشن شرکت وای مثل هر سال خیلی عالی میشه! متعجب گفتم _چه جشنی؟! _به مناسبت قرارداد جدید شرکت ! سری تکون دادم به نشونه ی فهمیدن ک فاطمه با…

رمان رئیس مغرور من پارت 6 5 (1)

بدون دیدگاه
  با شنیدن حرفی ک زدم پشیمون شدم هیچوقت تا حالا با بزرگترم اینجوری حرف نزده بودم اما انقدر ازش تنفر داشتم ک اصلا تو این لحظه درک نمیکردم چی درسته چی غلط! صدای عصبی بابا بلند شد _درست صحبت کن طرلان! ساکت شدم و فقط بهش خیره شده بودم…

رمان رئیس مغرور من پارت 5 1.5 (2)

5 دیدگاه
  از شدت حرص دستام رو مشت کرده بودم حرف ها و حرکات این زنیکه روی مخم بود با حرص داشتم بهشون نگاه میکردم ک صدای پسر زن بابام ک من و مخاطب قرار داده بود بلند شد _حال مادرت چطوره؟! نگاهم و به چشمهای سیاه رنگش دوختم و با…

رمان رئیس مغرور من پارت 4 2.5 (2)

2 دیدگاه
  _بابات هر کاری کرده به خودش مربوط! دیگه نمیخوام در این مورد حرفی بشنوم سعی کن به خودت مسلط باشی الانم دیرت شده زود آماده شو برو سر کارت بعد از تموم شدن حرف هاش بدون اینکه منتظر جوابی از من بمونه به سمت خونه رفت من چجوری میتونستم…
رمان مثبت 18

رمان عروس استاد پارت 39 0 (0)

11 دیدگاه
  ترسیده نگاهش کردم. با طعنه گفت _نلرز جوجه کاریت ندارم ولی دلم نمیخواد مثل دخترای باکره ی چهارده ساله ازم فرار کنی مثل یه زن خوب برو بخواب رو تخت. هاج و واج نگاهش کردم وقتی دید هنوز توی شوکم خودش خم شد و تا بخوام به خودم بیام…

رمان رئیس مغرور من پارت 3 1.5 (2)

1 دیدگاه
  از شدت ترس هنوز هم بدنم داشت میلرزید نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم نباید این شکلی میرفتم خونه وگرنه مامان حتما نگران میشد و بابا طبق معمول عصبی داخل کوچه ک شدم با شنیدن صدای داد و بیداد سریع به سمت خونه دویدم همسایه ها نصف…

رمان رئیس مغرور من پارت 2 2.7 (7)

بدون دیدگاه
  بابا حالا انگار آرومتر شده بود اومد و کنار مامان نشست و با عشق بغلش کرد بوسه ای رو سرش نشوند که با حسودی گفتم _کاش یکی هم ما اینجوری بغل کنه صدای خنده ی بابا بلند شد که مامان گفت _دختر تو چقدر حسودی شونه ای بالا انداختم…