رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت آخر 4.1 (9)

54 دیدگاه
    -من همه چیو میدونم اتابک! اون که نمیدونه تویی… اون که نمیخواد بدونه، تویی! اتابک با حرص بلند میشود و به سمت سونیا میرود. به طرز بد و تحقیر آمیزی شانهاش را میگیرد و با خشونت به سمت خود برمیگرداند: -بده بیاد فیلمو! بهادر رو به اتابک میکند…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 208 3.3 (4)

2 دیدگاه
  با مکث میگویم: -تو باعث کشته شدن اروند نیستی، انقدر خودتو سرزنش نکن. -هستم! میخواهم چیزی بگویم، اما نمیگذارد و آرامتر و جدی تر میگوید: -اما حرف من الان این نیس، حرف من اینه که اگر همچین چیزی به گوششون برسه… یا چیزای دیگه… من بوکسور بودم، تو مسابقات…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 207 4.2 (6)

8 دیدگاه
    -حقم بود… ولی بیشتر از این دیگه حقم نیس! با مکث نگاهش میکنم. او با اخم نگاهش را روی صورتم ثابت نگه داشته، اما انگار فکرش جای دیگریست: -من باختم… تقاص دادم… جریمه دادم… دیگه بَ ّسمه! بیشتر از این دیگه ناحقیه! اتابک دیگه بیشتر از این حقی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 206 4 (5)

7 دیدگاه
    -فهمیدم که فکرای اروند از کجا آب میخوره… گفتم میخوام از رفیقم دور بشی، گفت که تو بهم نزدیک بشی؟ گفتم چی چرت و پرت میگی دختر؟ گفت اروند بفهمه دنبالم افتادی خیلی بد میشه. دختره با یه ذره سن و سال و نیم وجب قد، شیطون شده…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 205 4.2 (6)

8 دیدگاه
  با مکث میگویم: -میریم بالا… میان حرفم میگوید: -خودت خوردی؟ دریغ از یک قاشق! -میرم بالا میخورم… -بشین باهم بخوریم! 1096#پست نمیخواهم کوتاه بیایم و مشکلمان حل نشده بماند! بنابراین میگویم:     -نمیخورم… دستم را میکشد: -بشین من بخورم… دهان باز میکنم برای مخالفت، اما نمیگذارد و زودتر…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 204 4 (5)

14 دیدگاه
  که من امین حرفهایش نبودم و حرفهایی که به سختی با من درمیان گذاشته بود را تف کردم توی صورتش! اما بازهم به خودم حق میدهم که بترسم، دور شوم، ناراحت باشم، توضیح بخواهم! اگر دوستم دارد، باید برای داشتنم، اطمینان خاطرم، ماندنم، بیشتر از اینها تلاش کند و…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 203 4 (4)

12 دیدگاه
  -حالم خوبه… اصلا قبول ندارد و میگوید: -سونیا اصلا ارزش نداره که حتی فکرتو مشغول کنه… اگه بهادر همه چیو بهت گفته، پس خودت میدونی که… میان حرفش سرم را چندبار بالا و پایین میکنم: -میخوام تنها باشم آبتین… 1050#پست هیچی نمیتواند بگوید و من قدرشناسانه نگاه به چشمهای…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 202 4 (5)

3 دیدگاه
  -خب! جا خوردنش را به وضوح میفهمم. ولی بی حرف ظرف چیپس را روی میز میگذارد و ضربه ای به رانش میزند: -سرتو بذار اینجا! سرم؟! باسنم نه؟ خب این هم خوب است! کمی فاصله میگیرم و سرم را روی پایش میگذارم… و بازهم به صفحهی تیوی خیره میشوم.…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 201 4 (4)

4 دیدگاه
  نگاهی میکند و با مکث میگوید: -اگه دوست داری بکش… ولی ضرر داره… خنده ای روی لبم می آید. -باهم دیگه همه ی ضررا رو امتحان کنیم، خب؟ از پیشنهادم خوشش می آید. شیلنگ قلیان را به سمتم میگیرد: -خب! 1006#پست با خوشحالی شیلنگ را میگیرم. اولین پک را…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 200 4 (4)

4 دیدگاه
  خصوص که لاغر اندام هم هست و اکثرا لباسهای اسپرت و نسبتا گشادی تنش میکند. همانطور که در حال کار کردن روی نقشه ای هستم، نگاهم تا دستانش سر میخورد. آبتین گفته بود که به خاطر فشار روحی شدید، رگش را زده! بی اراده است که قلبم تیر میکشد.…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 199 4 (4)

8 دیدگاه
  بازهم فکر دیگری میکنم: -با یه جعبه گل… نگاه خاصی بهم میکند. اما با اینحال میگوید: -خب… با کمی خجالت که نمیدانم دلیلش چیست،لبخندی میزنم: -همین… خوبه دیگه؟ با لحن آرامی میگوید: -آره خوبه قربون! #پست963     از این لفظ هایش چقدر خوشم میآید! دلم میرود اصلا برایش……
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 198 4 (4)

15 دیدگاه
  لبخندم جمع میشود. قرار است بساط داشته باشیم! -بله… همون حورا لطفا!   عزیزم… حورا جان بهادر! دخترم زنگ زدم واسه فردا دعوتتون کنم… انشالله با بهادر تشریف میارید که؟ خیلی دلم میخواست خانواده هم بودن، ولی انگار فعلا نمیتونن… به آقا سجاد زنگ زدیم، تشکر کردن گفتن انشاالله…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 197 4 (4)

2 دیدگاه
  خودش دست دراز میکند و دست زخمی ام را میگیرد. لب زیرینم را محکم بین دندانهایم میفشارم. با اینکه نگاهش نمیکنم ولی میفهمم که حالا اخم دارد. -نَمیری دختر، حالم بد شد! #پست921 بزاقم را میبلعم. بهادر دستم را رها میکند و میگوید : -بذار خودم میبندمش! نفسم حبس…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 196 5 (3)

5 دیدگاه
  درحال همراه کردن من با خودش میپرسد: -سرت گیج نمیره؟ سرگیجه و ضعف دارم ولی میگویم: -نه خوبم… من را پشت میز مینشاند و کاسه ی حلیم را مقابلم روی میز میگذارد. -حلیم دوست داری؟ دلم میخواهد بگویم که با تو زهرمار هم دوست دارم! -اوهوم… کنارم می نشیند…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 195 4 (5)

15 دیدگاه
  میکشد و سپس به شانه هایم فشار می آورد، تا بنشینم.   به اجبار می نشینم و او میگوید: -همینطوری بشین اینجا، تکونم نخور… باز بیفتی غش کنی، یه فصل کتکم از من میخوری… سرم را بالا میگیرم و میگویم: -آخه حالم خوبه… خم میشود و بوسه ی محکمی…