رمان آبشار طلایی پارت 15
-منم… منم نترس! شهراد ماجد اینجا بود؟! -گوش کن ببین چی میگم جلو نمیری دخترجون فهمیدی؟ حق نداری تو رابطه شون دخالت کنی. شوکه سرم را به چپ و راست تکان دادم و دوباره تقلا کردم. این هم یک دیوانهی بیرحم دیگر بود. آن مردک داشت زنش را خفه