رمان آبشار طلایی Archives - صفحه 7 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آبشار طلایی

آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 15

        -منم… منم نترس!     شهراد ماجد اینجا بود؟!     -گوش کن ببین چی میگم جلو نمیری دخترجون فهمیدی؟ حق نداری تو رابطه شون دخالت کنی.     شوکه سرم را به چپ و راست تکان دادم و دوباره تقلا کردم.   این هم یک دیوانه‌ی بی‌رحم دیگر بود. آن مردک داشت زنش را خفه

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 14

        مرد جاوید نام غرید:   -دهن منو باز نکن شهراد تو…     زن سریع جلو آمد و بینشان ایستاد.     -باشه… باشه می‌ریم. اصلاً از اولم اومدنمون اشتباه بود می‌ریم. همین الآن می‌ریم قول میدم!     لحن زن پر از حس ترس بود و ناراحتی‌ام را بیشتر می‌کرد.     دقیقاً مشخص نبود

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 13

        -دنیزجون واقعاً همه چیز خیلی قشنگ شده نمی‌دونم چطوری ازت تشکر کنم.     همانطور که در تلاش بودم تا ضربان بلند قلبم را بخاطر موزیک کنترل کنم، به سختی لبخندی به روی شیلا ماجد زدم.     -خواهش می‌کنم کاری نکردم.     با طنازی موهای بورش را از روی صورتش کنار زد و چشمان

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 12

        دقیقاً همانطور که انتظارش را داشت، کامل و زیبا اما نکته حائز اهمیت قسمت خاصی بود که دنیز برای بچه ها تدارک دیده بود. استخر بادی‌ای که پر از انواع و اقسام اسباب بازی و بادکنک آرایی بود.   هر روز که می‌گذشت این دستیار جدید بیشتر از قبل سورپرایزش می‌کرد!     -چقدر این پوسترهای

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 11

        احسانی دستش را کشید و من تند چرخیدم.   شهراد ماجد با اخم های درهم نگاهش را بین من و احسانی می چرخاند.     -احسانی سریع گفت:   -قبل اینکه شروع کنی من برم عمل دارم، بعداً می‌بینمتون فعلاً.   تقریباً فرار کرد و من ماندم و شهراد ماجدی که با چشم های ریز شده نگاهم

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 10

        شهراد:     -زود دستاتونو بشورید بیاید من همین بیرون وایمیستم.     – شهلادجون گهل کلده؟(شهرادجون قهر کرده)     سر خم کرد و با جدیت به مایا خیره شد.     -بیخود شیرین زبونی نکن خانوم کوچولو برو دستاتو بشور بیا بیرون.     مایا آویزان شلوارش شد و با بغض سرش را رو

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 9

        -مرسی عزیزم.   -اووف خداروشکر که اومدین!     شیلا با لبخند دست شوهرش را گرفت و گفت:   -ببخشید که دیر کردیم خیلی اذیت شدی؟!   -خیلی!     دستش را دور شکم مایا محکم‌تر کرد و متاسف سر تکان داد.     -خیرسرت با دومتر قد با یه بچه نمی‌تونی کنار بیای.    

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 8

        خیره به نفس بند آمده‌‌ام مقابله صورتم غرید:   -سه روزه، درست سه روزه که رو مخمی و جلوی شهراد نتونستم حالتو بگیرم وزه اما سکوتم دلیل بر این نیست که مقابلت خفه خون گرفتم! فقط کافیه می‌شنوی؟ کافیه حس کنم به بیتا چیزی گفتی اونوقت نشونت میدم که دستیار شهراد بودن که هیچی زیرخواب و

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 7

      -بشینید.     دختر دنیزنام همانطور که دستش را دور گردن خواهر نوجوانش حلقه کرده بود، شوکه سر تکان داد و حیران پرسید:   -چی؟ چرا؟!   -چرا داره؟ بچه سردشه بشینید زود.     خوب می‌دانست لحن جدی و خالی از هر گونه احساسش که مانند همیشه همچو شمشیری برنده بود، این دختر را هم مثله

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 6

        -سلام آقای دکتر   -آقای دکتر خسته نباشید.   -وای آقای دکتر خیلی ممنون از اینکه دوباره تو این ماه بهم وقت دادین.     کیف سامسونتش را در دست جا به جا کرد و همانطور که با کسانی که در پذیرش کلینیک منتظر بودند، سلام احوال پرسی می‌کرد به سمت اتاقش رفت.     -سلام

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 5

        نالان گفت:   -آبجی من از صداهاشون می‌ترسم، میشه هدفون بذارم؟!     دلم داشت از غصه می‌ترکید و چرا هردویمان باید این چیزها را تجربه می‌کردیم؟!     -نمیشه دورت بگردم می‌دونی که باید هشیار باشی تا اگر یه وقت کسی تونست بیاد تو اتاق بفهمی!     صدای ریز گریه‌اش که در گوشی پیچید

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 4

          -می‌دونم چقدر حساسید اما دلم می‌خواد بدونید ما و مجموعه کوچکترین قصوری ازمون سر نزده. بچه ها خودشون با هم دعوا کردن وگرنه مربی ها همیشه حواسشون جمعه دیگه فکر کنم اینو خودتون خیلی خوب متوجه شده باشید آقای دکتر!     ضیایی مشغول رفع و رجوع کردن جریان بود.     می‌خواست خودشان را

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 3

        کتش را برداشت و رو به نگاه متعجب دختر و ماهان و عمادی که نگران خیره‌اش بودند، گفت:   -من باید برم.     ماهان گفت:   -چی شده شهراد؟ مشکله جدی ای که نیست؟!     کارت طلایی رنگش را از روی میز برداشت و به دست دختر که هاج و واج نگاهشان می‌کرد، داد.

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 2

        به نظرش تا همینجا برایش کافی بود. در واقع زیاد از حد هم بود اما اَمان از زن ها و رویاهایی که داشتند.     حاضر بودند صدها میلیون خرج کنند و طعم دردهای متفاوتی را بچشند تا در نهایت بتوانند کمی هم که شده نزدیک به تصویر ایده‌آلی که در ذهنشان بود، بشوند.    

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 1

        -دکتر شهراد ماجد، یه جراح زبردست که تو دنیای پزشکی کسی نیست که اسمشو نشنیده باشه. یه پزشک جوون اما فوق‌العاده با مهارت که تا حالا حتی یه عمل ناموفق هم نداشته و اسمش برای راضی کردن هر کس که دنباله زیباییه، کفایت می‌کنه تا میلیون میلیون پول خرج کنه. زن ها تمام تلاششون رو می‌کنن

ادامه مطلب ...