آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 35 4.3 (123)

8 دیدگاه
        -بله آقای دکتر.     خیلی زود بخاطر جدیت شدید شهراد همه حرف های روزمره را کنار گذاشتند و در کار غرق شدند.     عمل های عقب افتاده، بیمارهای بدون بیمه و کسانی که سن و شرایطشان مناسب اتاق عمل و بیهوشی نبود، دختربچه های…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 34 4.5 (130)

4 دیدگاه
        شبیه یک جزیزه ناشناخته اما فوق‌العاده جذاب و هیجان انگیز بود و از همه مهم‌تر اینکه قول داده بود به دریا کمک کند!     می‌خواستم هر کار که از دستم برمی‌آید انجام دهم تا بتوانم کمکش را جبران کنم.     دستم را روی زنگ…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 33 4.3 (136)

7 دیدگاه
        -دیگه اینجوری آقای دکتر چند وقت پیش وقتی بهم گفت مهمون داره و شب نمونم پیشش یه کم شَک کردم. می‌دونید دیگه همه کارهاشو من انجام میدم. اینکه نمی‌خواست بمونم برام عجیب بود اما پیگیری نکردم. اون روز از خونه اومدم بیرون و موقع اومدن وقتی…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 32 4.5 (137)

8 دیدگاه
        ☆☆☆     با دستش که دور کمرم پیچیده شد، چشمانه مخورم را باز کردم و آرام به طرفش چرخیدم.     نگاهم به نگاهه شیطان و مانند همیشه سرحالش گره خورد و لب هایم به یک طرف کج شد.     -بیدارشو دیگه داره دیر…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 31 4.4 (127)

8 دیدگاه
        -من یا شما؟ متوجهید این شما بودین که گولم زدین؟ دلیلتون دقیقاً چیه نمی‌دونم شاید بخاطر این نفرت حق داشته باشید شاید نه. حتی شاید آقای ماجد بدترین ادمیه که تو این دنیا وجود داره. ظالم ترینه. ولی برای بچه هاش خوبه و برای همین هیچ…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 30 4.4 (141)

2 دیدگاه
        شهراد همانطور که مردانه می‌خندید رو به آریا گفت:   -چی شد سلطان به اندازه کافی چلوندنی نبود بچه‌م؟!     از آنجا که تقریباً با بیمارهای وسواسی آشنا بودم و می‌دانستم اول از همه چقدر خودشان از این بابت زجر می‌کشند، دلم نمی‌خواست بخندم اما…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 29 4.4 (151)

12 دیدگاه
        -نمی‌دونم شاید!     چیزی برای دفاعه بیشتر از وضعیتش داشتم؟ قطعاً خیر!   -…   -دنیز؟   -جونه دنیز؟   -میگم.. میگم تو ازم ناراحت نیستی که مگه نه؟!   -چرا باید ناراحت باشم؟!     زمانی که کودکانه و با خجالت زمزمه کرد:  …
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 28 4.4 (130)

5 دیدگاه
        دست کوچک مایا را که در میانه دست او تقریباً گم شده بود را بالا آورد و بوسه‌ای عمیق روی آن کاشت.     -ربطی به عمه یا دکترت نداره عزیزم همش تقصیره منه که نبودم. اما بازم ازت معذرت می‌خوام و می‌خوام بدونی تلاشمو می‌کنم…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 27 4.4 (117)

5 دیدگاه
        وارد حیاط خانه‌ای که احتمالاً مربوط به خواهرش بود شدیم و شیلا خانوم ناراحت مقابلمان قرار گرفت.     -شهراد جان بخدا خیلی به گوشیت زنگ زدم اما آنتن نمی‌داد.   -کجاست شیلا دخترم کجاست؟!     شیلا ناراحت دستش را به سمتی گرفت.    …
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 26 4.3 (128)

4 دیدگاه
        شبیه کسی که به صورتش سیلی محکمی خورده، نفسم گرفت و دهانم نیمه باز  ماند.     کلمه‌ای برای گفتن پیدا نمی‌کردم و این زیادی بد بود!   اینکه نتوانم از نقشه‌ای که بخاطرش حاضر بودم دست به هر کاری بزنم دفاع کنم، وحشتناک بود!  …
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 25 4.4 (140)

1 دیدگاه
        با یک قدم بلند فاصله‌اش را با دنیز به کمترین حالت رساند و خیره در چشمانش پرسید:   -اوکی من بی‌تعادل، خودت دقیقاً چی هستی؟ یه لحظه هر چی دوست داری میگی و با نفرت نگاهم می‌کنی اما دو دقیقه بعد دوباره فعل هاتو جمع می‌بندی…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 24 4.3 (130)

4 دیدگاه
        -سریع خوشحال نشو از روی انسانیت گفتم.     مدتی طول کشید تا بتوانم جمله‌اش را هضم کنم.   -بله؟   -میگم از توجهم روت خوشحال نشو، چون پزشکم این موضوع ها ناخودآگاه برام مهمه. وگرنه دختری مثله تو هیچوقت نمی‌تونه تاثیری رو من بذاره!  …
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 23 4.2 (151)

1 دیدگاه
        دنیز:     با سری دردناک و ناامیدی مطلق به صدای بوق ها گوش می‌دادم و تا خواستم قطع کنم، صدای آرامش در گوشم پیچید.     -برای چی همه‌ش زنگ می‌زنی؟ وقتی جوابتو نمیدم یعنی نمی‌خوام صداتو بشنوم… نمی‌فهمی؟!     نگران بلند شدم و…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 22 4.2 (149)

2 دیدگاه
        -اگه میشه دیگه راجعبش حرف نزنیم… من برای اون موضوع اینجا نیستم!     -تو دستیارمی باید این موضوع رو بینه خودمون حل کنیم و …     دنیز میانه حرف شهراد پرید و تند گفت:   -من می‌خوام استعفا بدم!     شهراد شوکه پرسید:…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 21 4.3 (151)

5 دیدگاه
      قطره اشکی از بینه مژه‌هایم سُر خورد و گونه‌ام را تر کرد.     آنقدر مطمئن حرف زده بود که ناخودآگاه کنجکاو شدم و همین دلیله بودنم در خانه‌ی مردی بود که چند ساعت پیش روحم را لگد مال کرد.     شهراد ماجد که جای خودش…