آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 25 4.4 (140)

1 دیدگاه
        با یک قدم بلند فاصله‌اش را با دنیز به کمترین حالت رساند و خیره در چشمانش پرسید:   -اوکی من بی‌تعادل، خودت دقیقاً چی هستی؟ یه لحظه هر چی دوست داری میگی و با نفرت نگاهم می‌کنی اما دو دقیقه بعد دوباره فعل هاتو جمع می‌بندی…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 24 4.3 (130)

4 دیدگاه
        -سریع خوشحال نشو از روی انسانیت گفتم.     مدتی طول کشید تا بتوانم جمله‌اش را هضم کنم.   -بله؟   -میگم از توجهم روت خوشحال نشو، چون پزشکم این موضوع ها ناخودآگاه برام مهمه. وگرنه دختری مثله تو هیچوقت نمی‌تونه تاثیری رو من بذاره!  …
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 23 4.2 (151)

1 دیدگاه
        دنیز:     با سری دردناک و ناامیدی مطلق به صدای بوق ها گوش می‌دادم و تا خواستم قطع کنم، صدای آرامش در گوشم پیچید.     -برای چی همه‌ش زنگ می‌زنی؟ وقتی جوابتو نمیدم یعنی نمی‌خوام صداتو بشنوم… نمی‌فهمی؟!     نگران بلند شدم و…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 22 4.2 (149)

2 دیدگاه
        -اگه میشه دیگه راجعبش حرف نزنیم… من برای اون موضوع اینجا نیستم!     -تو دستیارمی باید این موضوع رو بینه خودمون حل کنیم و …     دنیز میانه حرف شهراد پرید و تند گفت:   -من می‌خوام استعفا بدم!     شهراد شوکه پرسید:…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 21 4.3 (151)

5 دیدگاه
      قطره اشکی از بینه مژه‌هایم سُر خورد و گونه‌ام را تر کرد.     آنقدر مطمئن حرف زده بود که ناخودآگاه کنجکاو شدم و همین دلیله بودنم در خانه‌ی مردی بود که چند ساعت پیش روحم را لگد مال کرد.     شهراد ماجد که جای خودش…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 20 4.4 (144)

2 دیدگاه
        جلو رفت و مقابله صورت مرد با عصبانیتی وحشتناک و صدایی آرام که می‌دانست زیادی تاثیر گذر است و خوف و وحشت را به دله فرد مقابلش می‌اندازد، غرید:   -گوش کن ببین چی میگم، تو منو نمی‌شناسی برای همین با وجود اینکه اِنقدر سگم کردی…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 19 4.3 (168)

4 دیدگاه
      دریا هق هق کنان گفت:   -نه توروخدا بابا ولم کن. من م..می‌خوام پیشه آبجیم بمونم توروخدا بابا!     صدای بلند دریا مغزم را به کار انداخت و سریع جلو رفتم.     -ولش کن… ولش کن اجازه نمیدم ببریش!     -گمشو عقب ببینم تو…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 18 4.5 (159)

11 دیدگاه
        شخصیتی که با بدبختی جمع و جورش کرده بودم را لِه کرده و بی‌شک نفرت انگیزترین آدمی بود که تا به حال دیده‌ام!     به سختی کمر صاف کردم و پشت دستم را به صورتم کشیدم.     همین که نگاهش به صورتم و خونی…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 17 4.3 (160)

9 دیدگاه
      -منو ببین آهو کوچولو یک، وقتی با من حرف می‌زنی مراقبه تن صدات باش. دو، اون آدم دوست من نه فقط یه آشنای قدیمی بود. سه، لازم نیست به من یاد بدی که چطوری حواسم به بچه هام باشه گنده‌تر از تو هم نمی‌تونن پدر بودن منو…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 16 4.4 (144)

5 دیدگاه
        چشمان دنیز بسته و گونه هایش هنوز هم خیس بودند.     -ما می‌ریم بیرون استراحت کن آخر شب می‌رسونمت.     همراه احسان از اتاق بیرون رفتند و آرام در را پشت سرش بست.     قبولش سخت بود اما در کمال تعجب از اینکه…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 15 4.4 (176)

6 دیدگاه
        -منم… منم نترس!     شهراد ماجد اینجا بود؟!     -گوش کن ببین چی میگم جلو نمیری دخترجون فهمیدی؟ حق نداری تو رابطه شون دخالت کنی.     شوکه سرم را به چپ و راست تکان دادم و دوباره تقلا کردم.   این هم یک…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 14 4.4 (150)

6 دیدگاه
        مرد جاوید نام غرید:   -دهن منو باز نکن شهراد تو…     زن سریع جلو آمد و بینشان ایستاد.     -باشه… باشه می‌ریم. اصلاً از اولم اومدنمون اشتباه بود می‌ریم. همین الآن می‌ریم قول میدم!     لحن زن پر از حس ترس بود…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 13 4.3 (157)

3 دیدگاه
        -دنیزجون واقعاً همه چیز خیلی قشنگ شده نمی‌دونم چطوری ازت تشکر کنم.     همانطور که در تلاش بودم تا ضربان بلند قلبم را بخاطر موزیک کنترل کنم، به سختی لبخندی به روی شیلا ماجد زدم.     -خواهش می‌کنم کاری نکردم.     با طنازی…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 12 4.2 (168)

8 دیدگاه
        دقیقاً همانطور که انتظارش را داشت، کامل و زیبا اما نکته حائز اهمیت قسمت خاصی بود که دنیز برای بچه ها تدارک دیده بود. استخر بادی‌ای که پر از انواع و اقسام اسباب بازی و بادکنک آرایی بود.   هر روز که می‌گذشت این دستیار جدید…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 11 4.3 (158)

5 دیدگاه
        احسانی دستش را کشید و من تند چرخیدم.   شهراد ماجد با اخم های درهم نگاهش را بین من و احسانی می چرخاند.     -احسانی سریع گفت:   -قبل اینکه شروع کنی من برم عمل دارم، بعداً می‌بینمتون فعلاً.   تقریباً فرار کرد و من…