رمان آبشار طلایی پارت 10
2 دیدگاه
شهراد: -زود دستاتونو بشورید بیاید من همین بیرون وایمیستم. – شهلادجون گهل کلده؟(شهرادجون قهر کرده) سر خم کرد و با جدیت به مایا خیره شد. -بیخود شیرین زبونی نکن خانوم کوچولو برو دستاتو بشور بیا بیرون. …