رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت29 5 (2)

3 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_29   به خونه رسیدم و بعد از پارک کردن ماشین، پلاستیک خرید هایی که سر راه، خریده بودم رو از عقب ماشین برداشتم‌.   جلو واحد خانوم جلالی که همیشه از پنی نگه داری می‌کرد، ایستاده و زنگ خونش رو زدم.   کمی طول کشید تا در…
رمان آتش شیطان

رمام آتش شیطان پارت28 4.7 (3)

17 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_28   _ هممون به اون رفتار بی شیله پیله سحر عادت کرده بودیم. روزایی که کارگاه نمیومد، واقعا نبودش حس میشد روزایی که میومد انگیزه مضاعف به همه میداد. احسان هم تو اون مدت اکثرا تو سفر و خوشگذرونی، از این کشور به اون کشور بود و…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 27 3.8 (4)

5 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_27   _ ماه های اول کارگاه خیلی مشکل داشتیم! اما تمام تلاشم رو می‌کردم که شکست نخورم تو راهی که قدم برداشتم. اون چند ماه اول همش ضرر کردیم، پول کارگرا عقب افتاد و هزار تا مشکل ریز و درشت دیگه! بعد از ۶ماه تازه به سود…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت26 4.5 (2)

بدون دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_26   صورتش رو کامل به سمتم برگردوند و ادامه داد: _ بهتر نیست همین اول این ما و شما و جمع بستن ها و فامیل صدا زدن هارو کنار بذاریم؟ من اگه قرار باشه داستان زندگیم رو برای کسی بازگو کنم، به صمیمیت بیشتری احتیاج دارم!  …
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت25 4.7 (3)

2 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_25     _ خاطرتون هست که اون روز راجع به شریکتون سوال کردم؟   سری به نشونه تفهیم تکون داد، که ادامه دادم: _ و خاطرتون هست که راجع به روابط بینتون پرسیدم و شما گفتید که صرفا کاری بوده؛ درسته؟   اینبار نگاه دقیق تری بهم…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت23 3.3 (3)

4 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_23     کسی که با وجود ۱۰سال کوچیک‌تر بودن از مامان و بی تجربگیش تو زندگی مشترک، همیشه حامی بود و هوامونو داشت.   به گفته مامان هیچ وقت حرف بچه رو نزده و همیشه به من به چشم بچه خودش نگاه کرده!   حدود یک ساعتی…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت22 3.3 (3)

1 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_22   بالاخره آخر هفته شد و تونستم کمی کارام رو سر و سامون بدم تا به مهمونی آخر هفته خالم برسم.   تو این تایم هرچی منتظر تماس محب شدم، اتفاقی نیوفتاد. منم دیگه پیگیری نکردم و به حال خودش رهاش کردم.   اگه اون دلش به…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت21 4.5 (2)

3 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_21     به لحن کوچه بازاریش لبخندی زدم. با اینکه تو یه محله بالا شهر مغازه داشت، اما مشخص بود که اصالت خودشو نگه داشته و الکی ادای باکلاس بودن در نمیاره.   اما بازم این اخلاقش باعث نمیشد که به دخترای جذاب، چراغ سبز نشون نده!…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت20 4 (1)

14 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_20   خودم رو الکی نگران نشون دادم: _ یعنی چی؟؟ به من که چیزی نگفتن. گفتن همه مدارکش کامل و تکمیله!   امیدوارم تیرم به سنگ نخوره که بدجور ضایع میشدم‌.   نگاهش رو دوباره به چشمام برگردوند. _ مشکل اونطوری که نه، اما نمیدونستم به این…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 19 3 (2)

7 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_19       ماشین رو حرکت دادم و اولین سطل آشغالی که دیدم، آبمیوه رو توش انداختم.   وارد تلگرامم شده و فایلی که برام فرستاده بود رو باز کردم. یه صفحه بود که مشخصات صاحب سیم کارت رو نوشته بود.   دقیقا همونطوری بود که خودش…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت18 5 (1)

4 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_18     بیشتر کنجکاو شده و بیشتر توی پیجش گشتم‌‌‌. عکس های قدیمی ترش، اکثرا با احسان بود.   توی همون کارگاهی که گفته! یه سوله قدیمی که به زور توش تجهیزات کارشون رو چیده بودن.   انگار آدمی که تو پست های قدیمیش بود، با آدم…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت17 4.5 (2)

5 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_17   تمام طول روز اون حس عجیب باهام بود. حتی گاهی اینقدر شدید میشد، که میخواستم شماره محب رو بگیرم و عذرش رو بخوام.   اما بعد با یکم فکر، پشیمون میشدم‌. اینکه بعدا از این تصمیم ناگهانی و احساسیم چقدر پشیمون میشم و ممکن بود چه…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت16 3.7 (3)

بدون دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_16   وحشت زده قدمی به عقب برداشتم و کاغذ رو روی میز رها کردم.   به سرعت نگاهم به سمت بالکن چرخید. مطمئنم همون موقعی که از حموم اومدم، در بالکن رو بستم تا سرما نخورم   اما الان پرده حریر آویزون جلوی در، با هر وزش…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت15 5 (1)

8 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_15   دوباره به جنازه های سوختشون نگاه انداختم. با اینکه آدم ترسو یا بد دلی نبودم، اما با نگاه کردن بهشون، یه حس بد و منفی‌ ای تو دلم میپیچید.   اینکه قطعا اونا هم حرف هایی برای گفتن داشتن و الان دیگه، برای همیشه ساکت شدن!…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت14 5 (2)

بدون دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_14   خب، اولین دستکش پوش اطرافم از لیست مضنونین خط خورد!   محب تمام مدت پیش من بود و ندیدم حتی برای چک کردن ساعت، به گوشیش نگاه بندازه.   پس این آدم مریض که اینقدر به من و زندگیم اشراف داشت کی بود؟!؟!   بعد از…