ترسم یواش یواش می ریزد ،سرعت را بالا می برم و تا خود ویلا یک کله رانندگی می کنم . به ویلا که می رسیم نگاهی سمت آن دو می اندازم . پدر دختر غرق در خوابند، ناخودآگاه لبخند به لبم می…
مشت بعدی را هم به در بیچاره فرود می اورد . دلم به حال آن چوب بی جان هم که عوض من سزا می داد هم می سوخت و کسی نبود این وسط به حال خود بلاتکلیفم دل بسوزاند . – کجا…
نیمه شب است که به ویلا برمی گردد . ویلا در سکوت و خاموشی فرو رفته و طبیعی است که کسی این وقت شب منتظرش نباشد . به این منتظر نبودن ها دیگر عادت کرده بود. انگار نه انگار که با بدرقه…
…………….. چندمین نخ سیگارش است را خودش هم نمی داند فقط می داند که سیگار را با سیگار روشن می کند و زیر سیگاری سراسر پوکه سیگار است. – خودتو خفه کردی ! پدر کشتگی داری با خودت تعارف نکن بگو ! …
رانندگی می کند بی هدف بی آنکه مقصدی داشته باشد از قبلکوچه ها و خیابان ها را می پیماید . نمی فهمد چطور سر از خانهای در می آورد که به عزیزترینش در آن تجاوز شده بود . دندان بهم چفت می…
دیگر نمی بینمش ، اشک محوش می کند ، حتی اصراری به پنهان کردن اشک از او هم دیگر ندارم . – گفتی برمی گردی . خر بودم خام بودم هنوز فکر می کردم سرت بره قولت نمی ره ولی مگه تو همونی نبودی…
ابتدا نگاه ناباورش عایدش می شود و بعد مشت و لگد و جیغ گوش خراشش . بی وقفه جیغ می کشد و کمک طلب می کند و با لگد و خنچ کشیدن سعی دارد که از خود محافظت کند . دستش را…
نادیده اش می گیرم و زیر گلوی آوا را می بوسم. انگار نه انگار که اویی هم هست. – فکر کردی منتتو می کشم ؟ نیشخند میزنم و رک می گویم : – تو چی فکر کردی با منت کشی خر میشم…
تلخ میشوم تلخی می کنم با اویی محبوب میخواندمش یک زمان . – دیگه میگی توکا با تاکید بر الف دلم نمی لرزه قند تو دلم آب نمیشه … نفس عمیقی می کشم و قفسه سینه ام تیر می کشد . غلت…
پشت دستش را با چشم تر می بوسم این مادر کم حق به گردنم ندارد . کم زحمتم را نکشیده . – منو ببخشین مرحمت جون . سرم را می بوسد و می گوید : – مادر مگه از دخترش کینه می…
زبان سرخی دارد ، به آبی چشمانش نگاه می دوزد . لنز است طبیعی نیست . دماغش هم حتی عملی است . لبانش هم از ژل بی نصیب نمانده حالا که دقت می کند گونه اش هم بی دست کاری نیست . بیتا…
+++++++ با سرعت میان ماشینها لایی می کشد و زیر چشمی به او که دست به پهلو به خود می پیچد و سر به داشبورد تکیه داده نگاه می کند . نوچی می کند و رادیو را می بندد . حوصله گوینده پرچانه را ندارد…
فقط یه نگاه چپی اکتفا می کند و حسام دست در دست عمه اش ظاهر می شود . هنوز دمغ است . نگاه از حسامی که دمغ است و حسابی توی پر کوچکش خورده برمی دارد و به خواهر جوانش می دهد . …
شرم گونه ام را گلگون می کند ، خجالت می کشم از او که هیچکس من نیست جزء دوست شوهرم و برادرزاده ناجی ام . تند تند اب دهان قورت میدهم ، به تنها چیزی که احتیاج دارم این است که از خیر رفتن…