رمان خان زاده جلد سوم پارت آخر
بابا دستمو گرفت و ازم خواست بشینم. خان گفت خب اهورا این تو و اینم کیمیا مادر کیان. بابا نگاه عصبیشو دوخت به خان پس این نقشه ها زیر سر شماهم بوده. پک عمیقی به پیپش زد و گفت _من نقشه ای نکشیدم فقط به پسرت و مادرش کمک کردم همین… هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دو