رمان خان زاده جلد سوم Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت آخر

  بابا دستمو گرفت و ازم خواست بشینم. خان گفت خب اهورا این تو و اینم کیمیا مادر کیان. بابا نگاه عصبیشو دوخت به خان پس این نقشه ها زیر سر شماهم بوده. پک عمیقی به پیپش زد و گفت _من نقشه ای نکشیدم فقط به پسرت و مادرش کمک کردم همین… هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دو

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 42

    پاشو محکم روی زمین میکوبید. اعصابم بهم ریخته بود؛ برگشتم و با عصبانیت زل و زدم به پاش انقد پاتو تکون نده شاهو. سرم گیج رفت… استرس دارم مونس. نکنه جواب ازمایش اونی نشه که میخوایم؟ پوزخندی اومد رو لبم توکه از اولش همینو میخواسی. پسر اهورا و هلیا باشی و انتقام بگیری. فکرکنم جواب ازمایش هرچی باشه

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 41

  کیان عکس کیمیارو از دستم گرفت و گزاشت توی جیبش. خواست از کنارم رد بشه که دستشو گرفتم _این عکس از کجا آوردی؟ نگاهم کرد ولی چیزی نگفت؛دستش از تو دستم بیرون کشید و رفت. من موندم و یک دنیا سوال جدید. درد شاهو و هلیا کم بود حالا کیان و کیمیا هم بهش اضافه شد تعجبم از بابا

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 40

    گوشیمو برداشتم و به شاهوپیام دادم _به بابا دروغ گفتم رفتم پیش مهسا ولی فهمید پیش مهسا نبودم. قرارمون چند روز دیرتر میشه فعلا نمیتونم بیام.. خودمو پرت کردم روی تخت و فکر کردم که چجوری بریم ازمایش که کسی نفهمه با این دروغی که امشب گفتم حتما بابا حواسش بیشتر جمع میکرد.ا توهمین فکرهابودم که نفهمیدم کی

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 39

  _باشه بابا میبرمت….دیگه برنمیگردیم اینجا قول میدم بهت… اگه بابارو نداشتم اگه اونم مثل مامان باهام رفتار میکرد عاقبتم چی میشد؟ چقدر خوشبخت بودم بخاطر وجود این مرد…. از کلانتری بیرون اومدیم . بعد از تشکر و خداحافظی از وکیل سوار ماشین شدیم. مقصدمون خونه نبود _کجا میریم بابا؟ نیم نگاهی بهم کرد و آه عمیقی کشید _فعلا نمیشه

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 38

  دروغ نبود اگه میگفتم . عاشق دیوارهای خونه بودم. تک تک اجرای اتاقم الان برام رنگ آرامش داشت. تواین چندماه شاهو همه زندگیمو بهم ریخته بود.روحم رو خسته و آزرده کرده بود. رفتم جلوی آینه و نگاهی به خودم انداختم. رنگ و روی زارم ،زیر چشمهای گود افتاده ام خبرازحال بدجسمیم میداد. اما حیف چهره روحم معلوم نبود. اونموقع

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 37

  هرکاری میکرد تامنو جذب خودش بکنه اما موفق نبود که نبود .ا چون من دل داده بودم به شماها و زندگیم. سالها گذشت و گذشت و دیگه خبری از هليا نداشتم. به این باور رسیدم که حرفهاش راجب بچه ای از من دروغه… منو مادرت رحم اجاره ای جور کردیم تا برامون پسر به دنیا بیاره. تا آرامش بیاد

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 36

  یک روز توی بیمارستان بستری بودم. تو این یک روز بابا کلی بهم رسید. همش خوراکی های مقوی برام میاورد و مثل پروانه دورم میچرخید… این کارهاش منو بیشتر شرمنده میکرد غصه میخوردم که چرا با بی فکری و اعتماد نا به جا باعث حال الانم بودم. خونریزیم هنوز قطع نشده بود. از طریق یکی از | پرستارها فهمیدم

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 35

      _معذرت می خوام چون دختری نشدم که شما می خواستین چیزایی که می خوام بگم دردناکه ببخشید که باعث سرافکندگی تون شدم… اشکام از روی صورتم کنار زد و گفت _تو بهترین دختر دنیایی هیچ وقت فکرشم نکردم که تو اون دختری نیستی که من میخواستم تو افتخار منی هر اتفاقی هم که بیفته بازم دختر منی

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 34

  همین صدای بغض آلودم کافی بود که پدرم بترس و نگران بشه وحشت زده از این همه حجم بغض توی صدای من پرسید _ چه اتفاقی افتاده عزیزم چی شده برای چی باید کمکت کنم؟؟؟ بغض داشت گلومو فشار میداد طوری که نمیتونستم حتی نفس بکشم چه برسه به اینکه بخوام حرفی بزنم اما الان این تصمیم گرفته بودم

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 33

داشت منو خام می کرد که دوباره روی تخت خوابش باشم؟ که دوباره از من سوء استفاده کنه اما نه خوب که فکر می‌کردم خام‌کردن نبود من چاره ای جز اینکه جلوی خواسته‌ها سرخم کنم نداشتم حق هیچ مخالفتی هم نداشتم. بغض کرده طوری که داشتم خفه میشدم چشم بستم و مانع از ریختن اشکام شدم. نمیخواستم با گریه کردن

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 32

هر کسی که اون اطراف بود با دیدن ما با خودش به فکر میکرد یه زوج عاشق و خوشبخت و داره میبینه اما واقعیت زندگی ما چیز دیگه ای بود دوباره توی ماشین نشستم و اون پشت فرمون جا گرفت تمام طول مسیر هر یک ساعت ایستاد و مجبورم کرد کمی راه برم کارایی که بیتا گفته بود و مو

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 31

نقطه امید بود این مسافرت باید تمام سعیمو می کردم که مشکلی به وجود بیاد و این بچه سقط بشه باید هرکاری میکردم که به خواستم برسم پس یه شلوار تنگ پوشیدم لباس هایی که توی این اتاق بود از قبل برای من آماده شده بود همه چیز درست و مناسب بود به زحمت یه شلوار که برام تنگ باشه

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 30

    من از تو بدم نمیاد میفهمی تنها چیزی که مانع از این میشه عاشقت بشم پدر و مادرتن تو برام خیلی با ارزشی درسته می خوام انتقام بگیرم درسته که این بچه رو تو شکمت گذاشتم که نقشه ام بدون نقص جلو بره اما از اینکه لمست کنم بغلت کنم کنارت باشم کنارم باشی حس خوبی به دست

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 29

  منی که یه زمانی قرار بود همچین زندگی داشته باشم و الان به این روز افتاده بودم دست شاهان روی تنم بالا و پایین میشد و نوازش دستای داغش باعث میشد و حواسم حسابی از فیلم پرت بشه اما نه میتونستم شکایتی بکنم نه مخالفتی دستشروی موهام نشست و شروع به بازی کردن با موهام شد حواسمو به فیلم

ادامه مطلب ...