رمان دختر نسبتاً بد (بهار ) Archives - صفحه 6 از 9 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دختر نسبتاً بد (بهار )

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 45

    بعداز زیرو رو کردن منوی غذای پیش روم، بالاخره چیزی که میخواستمو انتخاب کردم و رو به فرزین گفتم؛   -من شماره 34 تو چی!؟     از روی صندلی بلند شد و جواب داد:     -منم همون که تو انتخاب کردی!چیزی که تو انتخاب میکنی حتما به دل مینشینه! برم دستامو بشورم زود میام!    

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 44

    کاش حرف خودش رو باور کنه و بپذیره و برای یک بار هم که شده احساسش رو جدی بگیره و بدونه که آره…من واقعا دوستش ندارم… اونی که عمیقا میخوامش فرزین. چقدر خسته بودم از اینکه هربار میخواستم همه چیز رو تموم کنم اما نمیشد. هی این جدایی عقب میفتاد. اونقدر عقب میفتاد که دوباره یه رابطه ی

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 43

    خیلی وقتها پگاه همچین مواقعی منو دلداری میداد و هوامو داشت و حالا نوبت من بود جبران کنم براش. در داخلی ساختمون رو بستم و کلیدم رو بیرون کشیدم و گفتم؛   -من برات یه ناهار توپ درست میکنم همچین معدت بیاد رو فرم…   فین فین کنان پرسید:   -چی میخوای برام درست میکنی!؟   وای خدا

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 42

    #پارت_۴۲۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       لبخندهای فرزین امیدوارم کرده بود به اینکه شاید حرفهایی که شنیده بود عمقشون اونقدری نبوده باشه که نتونه حتی بهم لبخند بزنه و این امیدواری وقتی بیشتر شد که بعداز آخرین کلاسم برام پیام فرستاد امروز قرار نیست جز برای من وقتش رو جای دیگه ای و

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 41

      م سر خیابون ایستادم .ماشینها در رفت و آمد بودن و انگار دل منم هی باهاشون می رفت و میومد. یه روزی یه خبطی کردم و حالا ثانیه به ثانیه داشتم بخاطرش میسوختم. میسوختم…بس نبود تاوانش… دلم میخواستم سرمو رو به آسمون بگیرم و بگم گوربابای آینده…گوربابای درس…گوربابای عشق و قید همچی رو بزنم.قید همچی تا خلاص

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 40

    بزنه که پشیمونیش واسه من باشه! وسایلم رو که جمع کردم و آماده که شدم با خاموش کردن چراغ ها و چک کردن گاز و بقیه ی وسایل برقی از خونه زدم بیرون و درارو قفل کردم. یه آژانس گرفتم و خودم رو رسوندم ترمینال. برخلاف همیشه اینبار ترجیح دادم با خودرهای مسافربری برم آخه باهواپیما که دیگه

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 39

      #پارت_۳۹۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       چقدر بیزار بودم از حس ترس.و فکر کنم حق با اون بود.می رفتم خونه ی خودم تا صبح باید از ترس می لرزیدم واسه همین شماره ی پگاه رو گرفتم بلکه اون بیاد پیشم. تا الان که مدام اصرار داشتم جدا بشم و تو خونه ای

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 39

    #پارت_۳۸۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       ناباورانه به دکتر خیره شدم. یعنی هرچی راجب رویا میگن راست؟ راست که به نیما خیانت میکنه….!؟باورنکردنی بود برام…باورنکردنی بود…. تو شوک حرفهای دکتر بودم که پرسید:   -احمدوند میشناسیشون!؟ هان؟   قبل از اینکه حرفی بزنم سودابه یکی از مسئولهای آزمایشگاه درحالی که دوتا ظرف آزمایش

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 38

      #پارت_۳۷۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       بشکن زد و بعد از ماشین پیاده شد و همونطور که کف دستهاش رو بهم می مالید قدم زنان میومد سمتم گفت:     -آهاااان! این سوال خوبیه!     از برق طمع توی چشمهاش از نوع نگاه هاش به خودم و حتی از حرکاتش اصلا

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 37

    #پارت_۳۶۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓     وقتی من هنوز هم چشمام بسته بود اون خیلی آروم سرش رو به سمتم برگردوند و پنهونی زل زد بهم. انگار دنبال یه فرصت بود سیر تماشام بکنه میپرسید چطور تمام اینهارو فهمیدم اونم وقتی چشمام بسته بود!؟ مگه میشه سنگینی نگاه های خاص کسی که تاحالا دوست

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 36  

#پارت_۳۵۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       قدم زنان،دوشادوش هم به راه افتادیم. و ما حین قدم زدن گاهی از قطره هایی روی صورتمون متوجه میشدیم آسمون داره نم نم میباره… دستهامو تو جیبهای پالتوم فرو بردم و گفتم؛     -من یه دوست صمیمی دارم که عاشق بارون… وقتی هوا اینجوری میشد فورا میومد دنبالم

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 35

    تو خودم بودم که حاتمی پرسید:     -میتونم رسما بیام خواستگاریت!؟     وقتی این سوال رو پرسید من تقریبا خشکم زد و یه جورایی زبونم بند اومد.اگه پای مهرداد وسط نبود حتما خوشحال میشدم و از شدت شادی میخندیدم و با کمال میل میگفتم آره میتونی ولی استاد حاتمی نمیدونه…. نمیدونه من با شوهر دخترخاله ام

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 34

    اونقدر شکاک شده بود که ذهنش ناخواسته هزار جا میرفت. سرش رو تکون داد و دوباره باخودش زمزمه کرد:     “باید هروقت اومد خونه لباساشو بگردم…باید بفهمم اینی که باهاش کیه”     حالا دیگه مطمئن بود مهرداد با یه شخص خاصی در ارتباط هست. و واقعا اگه میفهمید اون شخص خاص منم چه اتفاقی میفتاد!؟ چه

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 33

  لیوان رو گذاشتم رو میز و چشم دوختم به نوشین که درست با کمی فاصله رو به رومون ایستاده بود….اگه فقط یه آن متوجه شیطنتهای مهرداد با تن من و انگولک کردنهاش میشد همون شب خون هردومون رو می ریخت! ته مونده ی آب توی لیوان رو خالی کرم و زیر لب پچ پچ کنان گفتم:     -مهردادخواهش

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 32

  چندثانیه ای وسط اون شلوغی و بگو مگو رو به رو رو نگاه کردم و بعد زدم به سیم آخرو گفتم:     -شاید حق باتوباشه…شاید درست بگی….ولی من دیگه نمیخوام ادامه بدم!     سنگینی و خیرگی نگاهش به نیمرخم رو کاملا احساس میکردم.ماتش برده بود و به نظر می رسید داره اون جمله ی کوتاه رو باخودش

ادامه مطلب ...