رمان رز های وحشی پارت 41
رز چند بار پلک زد و ترجیح داد اتاق را ترک کند. حرف های میکائیل برایش مثل یک کتاب فلسفه ی سخت عمل میکردند و ذهنش به قدری آشفته بود که حوصله ی تجزیه کردن نداشت. نگاهش را از میکائیل گرفت و به قصد رفت خواست بلند شود ولی دستش در دست مردانهی میکائیل چفت