رمان رسپینا Archives - صفحه 3 از 11 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان رسپینا

رمان رسپینا پارت 134

  _دقیقا همینطوره . _خواهش کنی شاید قبول کنم _نه بابا _خب منتظرم _خواهش میکنم امشب بیا پیش من ، شد الان؟! _هوم ، فکرامو میکنم خبر میدم _اومدی نسازی خندیدم _حالا تا شب ~ زنگ خونه رو زدم و در بدون هیچ پرسشی باز شد ، وسایلمو برمیداشتم میرفتم خونه رادان ، اما مشکل اینجا بود که چرا هنوز

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 133

  _آرام میگی یا نه؟! _رادان خودش بهت میگه ، بیخیال تا خودش بهت بگه _آرام بیخیال باشم تا خودش بگه ؟! یا بگو یا همین الان زنگ میزنم ازش میپرسم _رسپینا ! _کوفت ، نگران شدم خوب _نگرانی نداره _خوب بگو بهم _میگم اما باید جوری وانمود کنی که خبر نداری _چیه مگه آخه ؟! _قول بده اول _باشه

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 132

  دستی روی پیشونیم کشیدم ، نمیدونستم چیکار کنم ، نگاهای بچه ها سمت من بود ، اما ذهنم قفل کرده بود ، باید راه فرار پیدا میکردم ، حق با بابا بود و خوب نبود تا اون ساعت بیرون باشم و اما قبلا هم این اتفاقا افتاده بود وقتایی که دربند میرفتیم فرحزاد یا هرجایی تا یک و دو

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 131

  از اینکه پسندیده بود آروم شدم ، صفحه ی اول با کمک رها ، عکس بچگی رادان بود ، جملات و حرفای عاشقانه ای که نمیتونستم رو در رو بگم بخاطر خجالت بخاطر اینکه کاملا راحت نبودم با خودکارای اکلیلی و رنگی نوشته شده بود ، صفحه دوم نوجونیش بود ، صفحه سومش فارغ التحصیلیش ، صفحه چهارم با

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 130

  نفس عمیقی کشید _من همینطوری دیوونت هستم، میخوای دیوونه ترم کنی؟! تنها تو گلو خندیدم ، آروم میرقصیدیم و توجهی به اطراف نداشتیم آروم زمزمه کرد _دوست دارم ، حتی بیشتر از جونم . سرمو بلند کردم تو چشماش نگاه کردم ، لبخند محوی رو لبم نشسته بود _منم دوست دارم ، خوبه که هستی ، خوبه که شناختمت

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 129

  در باغ رو نیمه باز گذاشتیم ، برقا خاموش ، رقص نور و پردازنده های نور روشن بودن و صدای زیاد آهنگ شاد ، موقعی که وارد میشد یکی آهنگ تولدت مبارک رو میذاشت ، هممون جمع شده بودیم وسط باغ و منتظر رادان . فشفشه و برف شادی دست رها و آرام بود ، رها از اولش استرس

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 128

  سریع یه حموم رفتم و درست ترش خودمو گربه شور کردم با سشوار رادان اول موهامو خشک کردم و بعد با اتومو موهام رو صاف صاف کردم ، خواستم شروع کنم به آرایش کردن اما دستم از حرکت وایساد ، کارم درست بود که اومدم اینجا ؟! که این همه فکر داشتم و کلی برنامه؟! اینکارم درست بود یا

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 127

  این دو روز به همین روال گذشت ، یا با مامان تو سمساری ها بودم ، یا مشغول چیدمان لباس بودیم ، کمد دیواری رو دو بخش کردیم ، یکی برای لباسایی که باید حتما آویز میشدن به چوب لباسی که به چهار قسمت تقسیمش کردیم ، قسمت پایینیش هم چهار بخش شد که جا لباسی کوچیک گرفته بودیم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 126

  _من خوبم تو خوبی؟! _منم خوبم ، دارم میرم بهشت زهرا اما نمیدونم که … _قطعه ….ردیف …. _مرسی _زیاد به خودت سخت نگیر ، نبینم چشمای خوشگلتو اذیت کنیا _تو که نیستی ببینی. _دلیل نمیشه خودتو اذیت کنی ، من باید برم ، کارام اینجا زیادن وقت ندارم زیاد ، از بهشت زهرا زدی بیرون زنگ بزن _باش

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 125

  برای اینکه ایده ای که داشتم عملی شه به کمک یکی از اعضای خانواده رادان نیاز داشتم و تنها گزینم رها بود ، دفتر فانتزی تمام برگ مشکی رو خریدم و راه افتادم سمت خونه ، شماره رها رو داشتم ، باید باهاش تماس می گرفتم و قرار ملاقات میذاشتم ، البته قبلش باید بیخیال توضیح راجب گذشته میشدم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 124

  هزینه اسنپ رو حساب کردم و پیاده شدم ، ساعت دوازده ظهر بود و تازه رسیده بودم ، عینکم رو گذاشتم تو کیفم و در رو باز کردم وارد شدم ، اول میخواستم حمام و توالتو بشورم ، آخرسر اتاقا ، لباسامو عوض کردم و اسپیکری که همراه خودم آورده بودم آهنگ پلی کردم اما با صدای خیلی بلند

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 123

  _کاکائویی باشه لطفا چپ چپ نگاهم کرد _خیلی لجبازی خیلی ، الان بخوری گلو‌درد میگیری _نخری خودم فردا میگیرم ، وقتی چیزی هوس کنم میخوام . _لجباز ، سرتق ، خودرای ، خودسر قشنگ خلاصه میشه توی تو خندیدم _اذیت نکن دیگه ، خوب هوس کردم . _خوبه خوبه ، هی تکرار میکنه ، بشین تو ماشین تا بگیرم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 122

  _آخه نرفتی سرکار که استراحت کنی نه اینکه بیای کار کنی کمک من _کار خاصی هم نکردم که ، سخت نگیر ، یکم کمک کردم الانم میریم ولی فردا باید برم شرکت _پس من خودم میام برای تمیز کردن ، وسایلمم دیگه باید منتقل کنم اینجا . جدی برگشتم سمتش _بابام اینا بیان دیگه نیازی به خونه مجردی ندارم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 121

  _اوه اوه ، میبینم که همسر عزیزم دست بزن داره ، آخه کی شوهرشو میزنه؟! _من میشم اولیش _حتما با این دستای ظریف و کوچولو _میتونم از دندون هامم استفاده کنم ، نظرت؟! _نظرم اینکه خشونت نه ، با آرامش کنار هم نون و ماستمونو بخوریم. خندیدم _نه خشونت خوبه من بزنمت . با ریتم شروع کرد به خوندن

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 120

  ناهارمون در سکوت خورده شد و وسطاش رادان با لبخند نگاهم میکرد . تنها امروز اینجا بودم ، وای به روزی که بابا بفهمه شب اینجا خوابیدم ، یا انقدر با رادان راحتم و راحت خودمو تو بغلش جا میدم و میگم میخندم ، قطعا به این راحتی ازم نمیگذره ، حتی میتونم به جرعت بگم کلا برای همیشه

ادامه مطلب ...