رمان رسپینا پارت 134
_دقیقا همینطوره . _خواهش کنی شاید قبول کنم _نه بابا _خب منتظرم _خواهش میکنم امشب بیا پیش من ، شد الان؟! _هوم ، فکرامو میکنم خبر میدم _اومدی نسازی خندیدم _حالا تا شب ~ زنگ خونه رو زدم و در بدون هیچ پرسشی باز شد ، وسایلمو برمیداشتم میرفتم خونه رادان ، اما مشکل اینجا بود که چرا هنوز