رمان سکوت تلخ Archives - صفحه 4 از 5 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سکوت تلخ

سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 29

        سرم روی شانه می چرخد و حین آن لبهای هاکان است که به بناگوشم می چسبد   تنم را بیشتر به خود می فشارد و پیش چشم کیارش زیر گوشم پچ میزند   – فیلم بردار اصرار داره که یه رقص دونفره بگیره…   گیج نگاهش میکنم   اصلا اهمیتی به حضور کیارش نمیدهد   آدم

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 28

        رو برمیگردانم   نمیخواستم لبخندم را ببیند و پررو شود   مردک خجالت هم نمی‌کشید   میخواست از خودگذشتگی نشان دهد برای من …   یک طرف من یک طرف سارا   چه کم اشتها…   با اینکه از آشنایی من و هاکان زیاد نمیگذشت اما اگر کار صبحش را نادیده میگرفتم مرد خوبی بود ..

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 27

      اخم میکنم   از اعتماد بنفسش لبخند روی لبش حرصم میگیرد و با طعنه می گویم   – اره لحظه شماری میکردم واسه این لحظه…   نیم نگاهی سمتم می اندازد   – مشخص بود …   دهان باز میکنم چیزی بگویم که به یک باره میان آغوش کسی کشیده میشود   خاله نسترن چنان درآغوشم گرفته

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 26

  * * *   لباس عروسش را به کمک سوفی و شینیون کارش به تن کرده بود …   حاضر و آماده بود…   تا لحظاتی دیگر داماد سر میرسید …   هنوز به خود در آینه نگاه نکرده بود.‌   اعتماد به نفسش را داشت ، از کار آرایشگر هم مطمئن بود اما خب او آدم سخت گیری

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 25

        رنگ نگاهش تغییر کرده بود   حالا طوری دیگر به مانلی زل زده بود   دلسوزانه و شرمنده   – جواب تماسای سوفی رو ، مامانت رو نمیدم ، اگه قراره از زیر مسئولیتت شونه خالی کنی منم میشم یکی مثل خودت سوفی از صبح هزار بار زنگ زده و پیام داده از من سراغ تو

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 24

        خون زیر پوستش دوید و هاکان ادامه داد   – بخاطر مسخره بازی صبح چیزی بهت نمیگم چون نمیخوام موضوع بیخود کش پیدا کنه ..   مکث کوتاهی کرد و ادامه داد   – اما لازمه برات تکرار کنم که حوصله مسخره بازی ندارم ، من روی درک و شعور تو حساب کردم مانلی ، تو

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 23

        در آرایشگاه منتظر روی صندلی نشسته بود …   نیم ساعت از زمانی که هاکان گفته بود میگذشت   غر زدن های آرایشگر هم دیگر شروع شده بود…   زن طفل معصوم بیشتر از او نگران عروسی‌اش بود   هر چند که برای او هم اهمیت داشت پایان کار با سر و شکلی درست حسابی میان

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 22

      بی آنکه مهلتی به هاکان دهد تماس را قطع کرده و گوشی را درون کیف می اندازد   تا رسیدن به آرایشگاه سر به پشتی صندلی تکیه داده و چرت میزند   نیم ساعت بعد با صدای راننده که خبر از رسیدنشان میداد از جا‌ پرید   دستی به صورت خود کشید   تشکر کرد   کرایه

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 21

      نگاه برمیدارد   چه زود هم رسیده بود   چطور توانسته بود دل از قناری‌اش بکند؟   نفس عمیقی میکشد   مشکلی با سارا نداشت   تنها از آن دختر و رفتارهایش بدش می آمد   اگر با او برخوردی نداشت شاید از حرکت هاکان این چنین به او برنمی خورد..   البته که هاکان حق نداشت

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 20

        از دیدن شماره او ابروهایش به هم نزدیک شد   گوشی را در کیف انداخت و آن را روی دوش کشید   عمرا اگر جواب میداد   – طلا جون   بلند صدا زد و طولی نکشید که سر و کله زن در درگاه آشپزخانه پیدا شد..   – چیه مادر؟ چی میگی؟   صدای تلفنش

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 19

        نوبت آرایشگاه را مادر هاکان برایش گرفته بود در اصل خود هیچ دخالتی نداشت   همه چیز به خواست دیگران بود   ساعت ۷ صبح بود و یک ساعت دیگر هاکان به دنبالش می آمد   پشت میز نشسته بود و طلا هر چه دستش می آمد را روی میز ردیف می چید   – بخور

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 18

        او به تایید سرتکان داد و زیر لب خوبه ای زمزمه کرد …   – چجوری حاضر شدی پیشنهاد هاکان رو قبول کنی   نگاهش به سمت سارا چرخید   لبخندی زد   – من پیشنهاد هاکان رو قبول نکردم..   جا خوردن سارا را متوجه شد و با مکث ادامه داد   – فقط دارم

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 17

        پس از رفتن جاوید دوش کوتاهی گرفت   پای میز آرایشش نشست و مشغول شد   کارهای پوستش را انجام داد ، خط چشمی که چشمانش را کشیده تر نشان میداد کشید و سپس رژ لب سرخش را به روی لبهایش زد   سبک کلاسیک آرایشش را دوست داشت   زیبا شده بود   لبخندی از

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 16

      * * *   – عمو …   نگاهش میخکوب چهره سرخ مرد بود   عمو جاویدش…   – فکر نمیکردم تا این حد احمق باشی مانلی   از لحن تند و خشمگین جاوید سر پایین انداخت و لب گزید   او بیش از آنچه فکرش را میکرد عصبی بود..   کوته فکر بودن پدرش از یک

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 15

        انتخاب لباس عروس چندان طول نکشید   هاکان را به سمت مزون‌هایی رانده بود که مدتها قبل خود پا به آنها گذاشته بود   بارها آمده بود   بارها لباس عروس تن زده بود و در رویاهایش دست در دست کیارش وارد تالار شده بود   حالا اما تمام رویاهای دخترانه اش بر باد رفته بود

ادامه مطلب ...