رمان عشق تعصب Archives - صفحه 6 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 29

رمان عشق تعصب پارت 29

  تموم شب رو خیلی راحت کنار بهادر خوابیدم ، چون بهادر حالش خوب نبود سعی میکردم آرومش کنم ، من باید بهادر رو درست میکردم حالا برای آخرین بار میخواستم به جفتمون فرصت بدم و شانس خودم رو امتحان کنم مگه چی میشد اگه به عشقی که نسبت بهش داشتم فرصت میدادم ، لبخندی روی لبهام نشست که صدای

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 28

رمان عشق تعصب پارت 28

  _ تا موقعی که چی !؟ با شنیدن این حرفش ساکت و صامت بهش خیره شدم ، تا موقعی که عشقت رو از قلبم بکنم بندازم بیرون که اون روز روز مرگ من میشد و وقتی برای خیانت کردن وجود نداشت ، تلخ خندیدم که بهادر دستش رو دو طرف صورت من گذاشت و خش دار گفت : _

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 27

رمان عشق تعصب پارت 27

  کنار طرلان نشسته بودم ، آریا و بهادر داشتند مثل مجرما به ما دوتا نگاه میکردند سرم و بلند کردم و کلافه گفتم : _ چیه چرا اون شکلی نگاه میکنید !؟ آریا همونطور که خیره خیره داشت به ما نگاه میکرد گفت : _ چجوری فهمیدید ما اونجا هستیم و اومدید !؟ بعدش خجالت نکشیدید شماها با این

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 26

رمان عشق تعصب پارت 26

  _ تو از من میخوای اون بچه رو بدنیا بیارم که حاصل تجاوز پدرش به منه !؟ آریا کلافه دستی داخل موهاش کشید به سمتم اومد و گفت : _ بهادر خیلی اشتباه کرد نباید همچین کاری میکرد اگه اون روز بهم گفته بودی مطمئن باش زنده اش نمیذاشتم ولی حالا که پای یه بچه بیگناه درمیون من با

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 25

  خسته لب زدم : _دیشب اصلا حال درست حسابی نداشتم برای همین رفتم خونه دوستم من … _ بسه با شنیدن صدای فریادش ساکت شدم ، پوزخندی زد و عصبی گفت : _ بچه گیر آوردی فکر کردی من این مزخرفاتی که داری میگی رو باور میکنم میدونم دیشب خونه دوستت نبودی مخصوصا با این حال و روزی که

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 24

رمان عشق تعصب پارت 24

  _ چرا باید بیشتر مراقب خودم باشم من خیلی وقته رابطه ای با بهادر ندارم حتی هیچ ارتباطی هم باهاش نداشتم . آریا دستش رو روی شونه ی من گذاشت و گفت : _ باز هم تو مراقب خودت باش بهار هر موقع هم مشکلی پیش اومد برات باهام در تماس باش من نمیخوام هیچ آسیبی بهت برسه تو

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 23

  گرم صحبت با شاهین شده بودم و اون اعصاب خوردی رو خیلی زود فراموش کرده بودم ، شاهین انقدر خونگرم بود که آدم همش دوست داشت باهاش صحبت کنه _ طرلان با لبخند بهش خیره شدم و گفتم : _ جان به سمتی که بهادر ایستاده بود اشاره کرد و گفت : _ اونجا رو نگاه یه جوری داره

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 22

  با دیدن بهادر و درسا کم مونده بود از حال برم ، تحمل نداشتم اون دوتا رو کنار هم ببینم هنوز عادت نکرده بودم به این وضعیت میدونستم اونا زن و شوهر هستند اما مگه قلب من میتونست تحمل کنه ، به زبون میگفتم فراموش میکنم طاقت میارم اما از درون داشتم نابود میشدم _ بهار با شنیدن صدای

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 21

  چشمهاش پر از اشک شده بود با گریه نالید : _ من بچه هام رو دوست دارم بهار عاشق آریا هستم چرا داری من و اذیت میکنی ، چرا سعی نمیکنی برای یکبار هم که شده من رو درک کنی اون بچه تو شکم منه داره نفس میکشه قلبش داره میتپه چجوری میتونم به کشتنش فکر کنم . _پس

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 20

رمان عشق تعصب پارت 20

  چشمهای طرلان از شدت ترس و وحشت گرد شده بود میتونستم ببینم چقدر ترسیده اما خوب فایده ای نداشت من هم به اندازه آریا عصبی و شکه شده بودم این اصلا قابل باور نبود که طرلان بخواد بخاطر بچه ای که میخواست تا یه مدت دیگه بدنیا بیاد جونش رو از دست بده اون خودش دوتا بچه داشت چرا

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 19

  _رویا! با شنیدن این حرف آرسین بهت زده بهش خیره شدم یعنی واقعا رویا رو دوست داشت پس چرا کتکش زده بود و اون رو به این حال و روز انداخته بود نمیتونستم باور کنم متعجب بهشون خیره شده بودم که صدای سرد آریا بلند شد: _ببرش اما خدا شاهده بیام ببینم حتی یه خش رو صورت یا بدن

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 18

  آریا عصبی به سمت آرسین رفت یقه اش رو داخل دستش گرفت و با خشم بهش خیره شد و غرید: _خواهر من بیکس و کار نیست توی عوضی بخوای دست روش بلند کنی ، طلاقش رو ازت میگیرم بعد هر کثافط کاری خواستی بکن اگه میبینی الان باهات کاری ندارم برو دعا کن تو خونه من مهمون هستی وگرنه

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 17

  با شنیدن این حرف من اخماش رو تو هم کشید و گفت: _دیوونه شدی نصف شب اومدی بیرون اینارو از من بپرسی آره !؟ قطره اشکی روی گونم افتاد که بهادر ساکت شد و ناباور به چشمهای خیس از اشک من خیره شد یهو به سمتم اومد و محکم بغلم کرد و گفت: _گریه نکن هیش میدونی طاقت دیدن

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 16

پی در پی داشتم نفس عمیق میکشیدم اما این بغض لعنتی داشت خفه ام میکرد نباید جا میزدم نباید میزاشتم رسوا بشم من بهادر رو از قلبم مینداختم دور اون مال من نبود دیگه باید این رو قبول میکردم ، از دستشویی خارج شدم که صدای آشنایی داشت میومد: _من میخوام بهادر رو ببینم _نمیشه ایشون گفتند هیچکس رو راه

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 15

تموم مدت ساکت نشسته بودم خبری از اون دختره داخل ماشینش نبود صدام رو صاف کردم و گفتم: _پس دوست دخترت کجاست !؟ با شنیدن این حرف من نیم نگاهی به سمتم انداخت و خیلی بیتفاوت گفت: _کار داشت شرکت موند چطور !؟ با شنیدن این حرفش دندون قروچه ای کردم و گفتم: _همینطوری پرسیدم دیدم همراهت نیست برای همون

ادامه مطلب ...