دسته‌بندی: رمان قایم موشک

رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 13

    خونسرد از پریسا می‌پرسه:   – دوست دختر امیری؟   پریسا گیج نگاهش می‌کنه و بدون اینکه بال بال زدن های منو ببینه، با مکث جواب می‌ده:   – آره…   لبخند دیارا عمیق تر می‌شه. دستشو سمت پریسا دراز می‌کنه.   – خوشبختم. منم دیارام. زن امیر!   چشممو محکم می‌بندم. دیارا واقعاً سلیطه بود.   پریسا

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 12

    مطمئنم صدام وحشتناک گرفته. تک سرفه‌ای می‌زنم تا صدام باز شه. با صدایی آروم جواب می‌دم:   – حرف می‌زنیم باهم… تو خوبی؟   پوزخند می‌زنه. خب دمش هم گرم که نکشید زیر گوشم. جلوی کافه نگه می‌دارم و از ماشین پیاده می‌شم. پریسا هم پشت سرم میاد. صاحب کافه ما رو می‌شناسه بس همیشه اینجا پلاس بودیم.

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 11

    نگاهش روی من می‌شینه. ” هوم ” خفه‌ای توی گوشی می‌گه. سرم رو پایین می‌ندازم و گوشم رو تیز می‌کنم‌. صدای شخص پشت خط رو نمی‌شنوم. امیر می گه:   – حالا فردا دیگه انشاالله…   کف دستشو روی صورتش می‌کشه و کلافه قبول می‌کنه:   – باشه… باشه…. شب میایم.   دختره نیست. مطمئن شدم. چون گفت:

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 10

    پشت در تراس می‌ایستم. آروم در رو هول می‌دم و از لای در بهش نگاه می‌کنم. کلافه توی تراس قدم‌رو می‌زنه و دستشو تند و تند توی موهاش می‌کشه.   – گفتم زنگ نزن نگفتم؟   منتظر می‌مونه دختره جوابشو بده. اولین باره تو زندگیم که احساس می‌کنم هرلحظه ممکنه از شدت کنجکاوی ترک بخورم.   – خب

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 9

    – تو اتاق خوابیده… الان بیدارش می‌کنم صبحونه بخوره.   مشتمو روی تشک می‌کوبم.   – بزنه تو کمرت… ریا کار خانم. صبحونه؟ هه… اگه ننه‌م نیومده بود که سنگم نمی‌ذاشتی جلوم. عفریته!   میاد تو اتاق و در رو پشت سرش می‌بنده. سرمو بلند می‌کنم و بدنمو به آرنجم تکیه می‌دم‌. طلبکار بهش زل می‌زنم.   آروم

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 8

    از ترس در اتاق رو قفل کردم و مثل بدبختا پشت در چنبره زدم. دیگه کم کم آفتاب داره بیرون میاد و امیر برای بار هزارم از پشت در التماس می‌کنه:   – نامسلمون… یه بالشت بده بهم حداقل! پتو هم نمیخواد خبر مرگم. فقط یه بالشت بده.   بیشتر خودمو به در فشار می‌دم. مشکوک جیغ می‌کشم:

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 7

      مامان نیشگون ریزی از بازوم می‌گیره و با چشم و ابرو به دیارا اشاره می زنه. یعنی جلوش درست رفتار کنم. طفل معصوم نمی‌دونه اوضاع خیلی خیط تر از این صحبتاس!   با زور دیارا رو می‌کشن وسط که برقصه. با چشمای مشتاق بهش خیره می‌شم. خدا خدا می‌کنم یه سوتی‌ای چیزی بده واسش دست بگیرم.  

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 6

    (امیر)   فیلمبردار می‌گه با لبخند به دسته گل داخل دستم نگاه کنم. در حالی که می‌خوام سرش رو از تنش جدا کنم، حرصی، طوری به دسته گل زل می‌زنم که انگار اگه دستم برسه تک تک برگاشو می‌کنم.   در باز می‌شه و یه خانوم دیارا رو تا دم در همراهی می‌کنه.   هیچی واقعی نیست و

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 5

  سرشو می‌چرخونه و چشمای خمارشو بهم می‌دوزه.   – من الان دقیقاً چه غلطی می‌تونم بکنم؟   بی اختیار چشمام تر می‌شه. راست می‌گه. هیچ کاری از دست هیچ کدوممون برنمیاد. یعنی کلاً توی خانواده‌مون، روی حرف بزرگ تر ها نمی‌شد حرف زد. واسه همینم بود که هم من می‌ترسیدم نامزدی رو بهم بزنم هم امیر… یعنی فقط باید

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 4

    دست به سینه و طلبکار، به زن روبروش نگاه می‌کنه.   زن صاحب مزون با تعجب به قیافه‌ی میرغضبی دیارا زل می‌زنه.   من پیش قدم می‌شم و شروع به حرف زدن می‌کنم:   – سلام وقتتون به خیر. جدید ترین لباس عروس هاتون رو می‌خوایم. لطف کنید بیارید پرو کنن…   صاحب مزون با خوش رویی استقبال

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 3

    مصنوعی می‌خندم.   – چیزی نشده دایی جان… سایه دیدم احساس کردم گربه اومده داخل.   امیر نفسش رو صدادار بیرون می‌فرسته و مثلا با خیال راحت می‌گه:   – نگرانمون کردید دیارا خانوم. خداروشکر چیزیتون نشده.   دندون قروچه می‌رم و با لبخند زورکی می‌گم:   – محبت دارید آقا امیر…   با چشم اشاره می‌زنه داستان

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 2

    درحالی که یه صدایی توی مغزم می‌گه:   – حالا وقتشه شمر بازی های این همه سالش رو رو کنی.   دوستانه لبخند می‌زنم.   – پس الان بریم بیرون من بگم متاسفانه باهم تفاهم نداریم و تو یه فاز دپ و چسناله بگیری و مثل همیشه تمام کاسه کوزه ها سر من خرد شه؟   نیشش تا

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 1

    (دیارا)   پشت اپن می‌ایستم و همونطور که دستم رو زیر چونه‌م زدم، به مراسم مضحک راه انداخته شده نگاه می‌کنم.   دایی می‌گه:   – ما که غریبه نیستیم…   مامان تعارف می‌کنه:   – بفرمایید داخل خان داداش. خونه‌ی خودتونه…   چشمم به قیافه‌ی تخس امیر می‌افته. کاملاً مشخصه به زور کت و شلوار تنش کرده

ادامه مطلب ...