– من یه سال با این سطح شعورت تو یه اتاق مشترک دووم نمیارم جناب! خواب آلود میگه: – هوم؟ چشمام مثل جغد گرده و هنوز خواب به چشمم نیومده. امیر کی وقت کرده بود شیش تیکه بشه؟ جل الخالق! – میگم فردا برو…
ماشین میگیریم برگردیم هتل. من توی راه بی میل به مجید زنگ میزنم. – الو؟ تا صداش رو میشنوم یاد گم و گور شدن بی دلیلش تو مهمونی میفتم. شک و شبهه مغزمو له میکنه. کلمه ها از سرم میپره و خلاصه فقط میگم: –…
رنگ مجید مثل گچ سفید میشه. حال منم دست کمی از اون نداره. نه که هنوز عاشق و شیداش باشم… نه! ولی هرکس دیگهای هم بود، بعد از اون همه سال لیلی و مجنون بازی دوباره مجنون قصه رو میدید یه حالی بهش دست میداد. منم استثنا نبودم.…
این مهارت بازی با کلماتش واقعا آزار دهندس. – خب؟ به یقهی بازم نگاه میکنه. – نمیخوام فیلم هندیش کنم بگم امانتی دستم و این چیزا ولی خودتی و منطقت! و بنگ! چیزی که فکر میکردم صددرصد درست بود و داشت اتفاق میافتاد… …
– اومدم کیش… یکی از بچه ها فهمید. دعوتم کرده ویلاش. نیم نگاهی به ساعتم میندازم و با ایما و اشاره به دیارا میگم: – زود باش شب شد! و بعد توی تلفن به مجید میگم: – خب که چی؟ دیارا خونسرد جلوی…
اگه سیانور داده بودم بهش با اشتیاق بیشتری میخوردش تا این ترکیب سمی! سریع از جاش بلند میشه و سمت دستشویی حمله میکنه. تند تند عق میزنه و اون محتویات سمی رو بالا میاره. بین عق زدناش هر از گاهی یه چهارتا فحش هم نثار من میکنه. منم صورتم رو…
– من به گور هفتاد و هفت جدم بخندم اگه با تو جرات رو انتخاب کنم. لبخندم کش میاد. – راه گریزی نیست عزیزم… تسلیم شده نگاهم میکنه و به عنوان حرف آخر میگه: – اوکی… اوکی… ولی یادت باشه بعد از من تو…
با هیجان دستامو بهم میکوبم. – خب… جرات یا حقیقت؟ چند ثانیه بدون پلک زدن نگاهم میکنه. حق داره بترسه… جرات و حقیقت نداشت وقتی طرف حسابش من بودم! نفسشو صدادار بیرون میفرسته. – حقیقت. جدی شدنم دست خودم نیست. انگار که مدت…
مجید یهو آب روغن قاطی میکنه: – هوی مرتیکه برو دور آقات بگرد! تو مگه عروسی نکردی؟ پریسا چی میگه دیگه؟ لبم رو محکم دندون میگیرم و همچنان عمیق تر تو نقشم فرو میرم: – بیام پیشت؟ من تهران نیستم الان… صدای متفکر مجید…
مشکوک نگاهم میکنه. عصبی میپرسه: – چه کرمی ریختی دیارا؟ طلبکار نگاهش میکنم و بدون سر سوزنی پشیمونی و با افتخار سینهم رو میدم جلو و جواب میدم: – غذاتو خوردم! چشمش گرد میشه. تهدید آمیز سمتم میاد و انگار که به گوشش شک…
نفس عمیقی میکشه و ترسناک میغره: – من یه پوستی از تو بکنم… تازه اولشه… لبخند دندون نمایی میزنم: – آرزو برجوانان عیب نیست زیبارو… خدا رو چه دیدی؟ شاید خوابشو دیدی. با خونسردی و آرامشی طوفانی سر تکون میده: – میگم بهت…
(امیر) – من از هواپیما میترسم. با چشم گرد شده بهش نگاه میکنم. – الان که هواپیما بلند شده داری میگی؟ چشماشو بهم فشار میده. رنگش پریده و روی پیشونیش دونه های درشت عرق نشسته. هواپیما تکون خفیفی میخوره که جیغ دیارا بلند میشه.…
عصبی میخنده و ادامه میده: – باور کن به هیچ جام نیست چه غلطی میکنی. ولی تا وقتی که پای من وسط نباشه! اگه یکی میدیدت از فردا تو فامیل چو میافتاد یه هفته از عروسیشون نگذشته سر دختره میخواد هوو بیاره… حالیته اینا رو؟ به…