۰۸۵۹۰۱

رمان نفوذی پارت 8 5 (1)

2 دیدگاه
  …بهروز کمی مکث کرد و ادامه داد: پسری به اسم ارمان و دختری به اسم هانا داره… رییس بخوایید امار همدستاشم براتون در میارم؟ مسیح دستی به موهاش کشید و گفت: نه ..نیازی نیست …میتونی بری… :::::مسیح::::: من کسی نیستم که هر کسی ضربه ای بهم زد این کاروشو…
رمان خان زاده جلد دوم پارت 13

رمان خان زاده جلد دوم پارت 13 3 (1)

4 دیدگاه
  چند روزی به همین منوال گذشت و اتفاق جدیدی نیفتاده بود و همه چیز روی روال خودش بود تنها مشکلی که وجود داشت حضور ناجور کیمیا توی خونه من بود هیچ چیز خاصی بین کیمیا و اهورا نبود از این بابت دیگه خیالم راحت شده بود مونس بد جوری…
رمان پرتگاه مرتفع پارت 3

رمان پرتگاه مرتفع پارت 3 3 (2)

42 دیدگاه
  قدم هایش روی آسفالت ،با ریتم سرعت خود حرکت می کرد ولایه ی نازک اخم ،مانند همیشه روی ابروانش، فرمانروایی می کرد .برخلاف دیشب ،امروز باد ملایمی می وزیداما سردی اش با باد دیشب تفاوتی نداشت .سردردی که درسرش بود،نسبتا آرام شده بود اما هنوز هم عمق تصرف خود…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 20

رمان آفرودیت و شیطان پارت 20 0 (0)

79 دیدگاه
  اما همان موقع ، درست موقعی که مشتش را برای هزارمین بار بلند کرده بود تا در را بکوبد ، در با ضرب باز می شود . مشتش را آرام پایین می آورد و نگاهی به ملوک خانم می اندازد که دست دختر شش ساله اش فریده را گرفته…
رمان عشق تعصب پارت 60

رمان عشق تعصب پارت 60 0 (0)

19 دیدگاه
  یعنی بهادر من زنده بود اشکام با شدت روی صورتم جاری شدند ، دوباره تماس گرفتم با همون شماره که خاموش بود تنها امیدی که داشتم ناامید شده بود شاید دوباره باهام تماس بگیره و بفهمم بهادر کجاست نباید چیزی به کیانوش میگفتم !. _ بهار با شنیدن صدای…
رمان نفوذی پارت 7

رمان نفوذی پارت 7 5 (1)

4 دیدگاه
  از کنارم رد شد و رفت طبقه ای پایین… اینقدری که از این یاشار میترسم از مسیح نمیترسم … این خیلی زیرک و باهوش تر از مسیح!… باید با دقت کارمو انجام بدم که کسی شک نکنه بهم… ولی این یاشارم کاراش خیلی مشکوک ! نمیدونم چی تو سر…
رمان خان زاده جلد دوم پارت 12

رمان خان زاده جلد دوم پارت 12 3 (1)

4 دیدگاه
  لبخندی بهش زدم و گفتم نگران نباشین مادر به زودی بچه دار میشم و به ارزوتون میرسین. سرشو بالا داد و پرسید _ تو حامله ای سرم و تکون دادم و اون با تمسخر گفت _ اینم یه بازی جدید مگه نه؟ که خودتو بیشتر ازقبل تو دل پسرم…
رمان پرتگاه مرتفع پارت 2

رمان پرتگاه مرتفع پارت 2 3 (1)

11 دیدگاه
  نفسی که روی گلویش سنگینی میکرد را بیرون فرستاد نگاهش روی شیشه خورده هایی که کل به ظاهر اشپز خانه را در برگرفته بود وتا ابتدای حال هم رسیده بود کشیده شد ،اثار دیوانگی هایش بود این بار لیوان نبود هرچه دم دستش بود را شکانده بود .نگاهش را…

رمان آفرودیت و شیطان پارت 19 0 (0)

14 دیدگاه
  # دیاتا چشم هایش مشکی بودند چیزی به اسم سفیدی در چشمانش وجود نداشت . یک موجود کریه بود مایع مشکی رنگی از چشمانش می ریخت او را می ترساند .صورتش سوخته بود وحشتناک بود …ناخن های بلند و سیاهی داشت .آرام نزدیکش می شد …چیزی به اسم عجله…
۰۹۵۸۰۸

رمان نفوذی پارت 6 5 (1)

2 دیدگاه
  با نگاه هیزی که داشت گفت: -عه..تازه اومدم که نگاهی به سر تا پام انداخت و با همون نگاهش گفت: -بد مصب عجب هیکلی هم ساخته! -چشمتُ گرفته؟! با خنده پوزخندی بهش زدم و از کنارش رد شدم چند قدم زیادی ازش دور نشده بودم که با حرفی که…
رمان پرتگاه مرتفع پارت یک

رمان پرتگاه مرتفع پارت یک 4 (3)

82 دیدگاه
  مقدمه میگویند عشق چیز عجیبی ست اما اگر واقعی باشد .اگر واقعی باشد ارام ارام میاید بر کنارات مینشیند بدون انکه بفهمی با محبت جوانه میزند اما اگر خودت باشی وخودش باشد نه یک انسان نقاب به دست حیله گر آنگاه هیچگاه عشق واقعی شکل نمیگیردو یک عشق مقدس…
رمان خان زاده جلد دوم پارت 11

رمان خان زاده جلد دوم پارت 11 3 (1)

8 دیدگاه
  حرفی برای زدن نداشتم اهورا با کاری که کرده بود دیگه جایی برای حرف زدن نذاشته بود. دیشب منو با این حال تنها گذاشته بود و شب و توی خونه و کنار این زن گذرونده بود. الان با خیال راحت بدون اینکه به من فکر کنه که اصلاً کجام…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 18

رمان آفرودیت و شیطان پارت 18 0 (0)

20 دیدگاه
  مهدی نگاهی عاقل اندر سفیه به صادق انداخت و نگاهی با دقت به گل های گلایل سفید کرد _ ای من گل بگیرم اون مخ فندقیت رو صادق گلایل ؟؟؟ مگه می خوای بری ختم احمق ؟ صادق منگ گفت _ گل گله دیگه ایرادش چیه ؟ مهدی دستش…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 17

رمان آفرودیت و شیطان پارت 17 0 (0)

18 دیدگاه
  ( دوستان ، اول از همه مرسی از اینکه این رمان رو می خونید و دوم اینکه لازم دونستم بگم که رقص سما زاییده ی ذهن بنده هست و زمین تا آسمون با رقص سماع فرق داره توصیف حرکات رقص سما در این رمان با سماع فرق می کنه…
رمان در میان آتش و خون پارت 8

رمان در میان آتش و خون پارت 8 0 (0)

5 دیدگاه
  #تیئو چشمان قهوه ای ش درخشیدند. – ممنون تیئو، عاشقتم عاشقتم عاشقتم! از خنده چشمانم پر از اشک شده بود. – پس یعنی اگه قبول نمی کردم، دوستم نداشتی؟ چانه اش را جمع کرد و با ناراحتی گفت. – نه من خیلی دوست دارم، ولی خب چون قبول کردی…