رمان آفرودیت و شیطان پارت 10

رمان آفرودیت و شیطان پارت 10 0 (0)

23 دیدگاه
⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐ فصل دوم : مرگ کسب و کار من است پسرک دستی به موهای پریشان شکلاتی اش کشید . نفسی عمیق کشید … ولی او هیچ وقت همچین آدم شیطانی نبود …او در بطن این آدم های بکن درو ، باطنش را باخت … قلبش را روی دیوار مغزش پخش…
رمان در میان آتش و خون پارت

رمان در میان آتش و خون پارت 6 0 (0)

2 دیدگاه
#ایری از چیزی که فکرش را می کردم بدتر شد. بعد از آن شبی که پسر مرموز را دیدم سربازان مرا پیدا کردند ، پدرم دستور داد تا صبح عروسی، از اتاقم بیرون نیایم. کاش تا پایان عروسی بود. در این قصر حوصله م سر رفته بود، کاش ریا اینجا…
رمان نفوذی پارت 3

رمان نفوذی پارت 3 5 (1)

6 دیدگاه
  “هانا” بعد از خدافظی از سوگل،شبنمُ رسوندم خونه‌ و ماشینُ به سمت خونه روندم. تو فکر این بودم که حالا به مامان چی بگم؟ راستشو بگم؟ آره راستشو میگم،میگم حواسم به ساعت نبود. امیدوارم قانع بشه!   ************* ماشینُ توی پارکینگ پارک کردم و ماشینو قفل کردم. خم شده…
رمان عشق تعصب پارت 57

رمان عشق تعصب پارت 57 0 (0)

5 دیدگاه
  با قرار گرفتن لبهاش روی لبهام چشمهام بسته شد و خودم رو بهش سپردم دیگه هیچ چاره ای جز تسلیم شدن نداشتم صداش کنار گوشم بلند شد : _ تو فقط مال منی با چشمهای گریون بهش خیره شده بودم که نگاه خاصی بهم انداخت و مشغول شد التماس…
رمان خان زاده جلد دوم پارت 7

رمان خان زاده جلد دوم پارت 7 1 (1)

3 دیدگاه
  بعد این همه وقتی که مشکلات داشتیم ناراحت بودیم امشب وخوش بگذرونیم. دخترمون حالش جا بیاد . منو به سمت خودش برگردوند _ بهترین کارو کردی عزیزم دلش می گرفت از این حال و هوای خونه . ازاتاق بیرون رفتیم و پشت میز که رسیدیم مونس تمام غذاها را…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 9

رمان آفرودیت و شیطان پارت 9 0 (0)

49 دیدگاه
  در خیابان گویی خاک مرده پاشیده بودند . کسی نبود . دریغ از حس یک تنفس به غیر از خودش … داشت با دست خودش به پیشواز مرگ و شاید آن پسرک شیطان صفت می رفت . سربالایی خیابان ها برایش طاقت فرسا بود . باید سه تا خیابان…
رمان نفوذی پارت 2

رمان نفوذی پارت 2 5 (1)

8 دیدگاه
_اره پسرش توی ایران کاراشو ردیف میکنه _کینطور،پس آمارِ این پسرشم برام در بیار _حله و صدای بوق آزاد توی گوشم پیچید گوشی به دستم ضرب گرفتم باید بفهمم نقشت چی و چی تو سرته! “هانا” غرزنانه رو به شبنم گفتم: _بلند شو بریم بیرون که حوصلم سر رفته. شبنم…
رمان در میان آتش و خون پارت 5

رمان در میان آتش و خون پارت 5 0 (0)

1 دیدگاه
#ویل هر قدم که بر می داشتم، حس می کردم سرما در وجودم رخنه کرده است. باد سرد از طرف شمال می وزید و کولاکی سهمگین به پا کرده بود. با اینکه تابه حال به این قسمت کشور نیامده بودم، اما می دانستم در این حوالی همیشه طوفان به پاست.…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 8

رمان آفرودیت و شیطان پارت 8 0 (0)

4 دیدگاه
  نیوان دوان دوان به سمت کوشا و دیاتایی که داشتند به سمت پله ها می رفتند نزدیک شد . _ مردک آفرین بیست میلیون راحت به جیب زدی کوفتت شه ! _ نیوراد نیومده ؟ نیوان در حالی که همراه آنها از پله ها بلا می رفت آهی کشید…
رمان خان زاده جلد دوم پارت 6

رمان خان زاده جلد دوم پارت 6 2 (1)

9 دیدگاه
  مونس و زمین گذاشت رو بهش گفت: _ برو بابایی برو بازی کن من با مامانت حرف بزنم. به صورتش زیاد نگاه نمکردم تا صورتم رو نبینه اما اون به سمتم اومد و انگشتش را زیر چونم گذاشت و سرمو بالا گرفت و گفت: _ مونس گفت مادرم اینجا…
رمان عشق تعصب پارت 56

رمان عشق تعصب پارت 56 0 (0)

7 دیدگاه
  جفتمون رفتیم سمت پایین تا شام بخوریم دوست نداشتم احساس بدی داشته باشه یا فکر کنه بخاطر حضور اون داخل اتاق هستم ، دختر بدی نبود برعکس احساس میکردم خوب هست حیف که بازیچه دست کیانوش شده بود _ میبینم خوب با خواهرم صمیمی شدی نگاه بدی به کیانوش…
۱۰۰۵۳۹

رمان نفوذی پارت 1 3.7 (3)

27 دیدگاه
“رمان نفوذی” ژانر: عاشقانه نویسنده : الهه کرامتی “به نام انکه جانم در دست قدرت اوست” #مقدمه (آیا چیزی در مخیلهٔ آدمی می گنجد که قلم بتواند آن را بنگارد،اما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد چه حرف تازه ای برای گفتن مانده است یا چه…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 7

رمان آفرودیت و شیطان پارت 7 0 (0)

30 دیدگاه
همان موقع بود که همه چیز اتفاق افتاد . همان موقع بود که دیاتا مسیر زندگی اش را انتخاب کرد و یا شاید همان موقع بود که زندگی اش دست خوش تغییر کرد . دری که مانند گیت بود با صدای جیر جیر که خبر از فرسوده بودنش می داد…
رمان خان زاده جلد دوم پارت 5

رمان خان زاده جلد دوم پارت 5 3 (1)

9 دیدگاه
  برای ناهار که رفتیم لب به غذا نزدم سرمو با غذا دادن به مونس گرم کردم . توی سکوت فقط به فکر رفتم دنبال یه نقشه بودم یه راهی که بتونم این بازی عجیبی که راه انداخته بودن من پیروز بشم. من بتونم دستشونو رو کنم و واقعیت هر…
رمان در میان آتش و خون پارت 4

رمان در میان آتش و خون پارت 4 0 (0)

2 دیدگاه
# لیندا نور مشعل ها از دور نمایان بود. پیچ تاب آتش مرا یاد خودم می انداخت، زندگی ای که من داشتم شبیه به رویاهای دوران کودکی ام نبود. در رویاهایم ازدواج می کردم و با عشقم تا آخر عمر با خوشی زندگی می کردیم. اما این؛ به هیچ وجه…