رمان نفوذی پارت 5

رمان نفوذی پارت 5 4.5 (2)

بدون دیدگاه
  رو به مامان با لب های اویزون گفتم: مامان خب منم حوصلم سر میره توی خونه،ولی تقصیر شبنم ..منو وسوسه میکنه که برم بیرون… هنوز جملم تموم نشده بود که شبنم از در اشپز خونه اومد داخل و معترضانه گفت: اسممو شنیدم که اسممو اورد؟ چی تقصیر شبنم؟ هانا…
رمان خان زاده جلد دوم پارت 10

رمان خان زاده جلد دوم پارت 10 4 (2)

14 دیدگاه
  از خوش خیالی شوهرم نفسم بند اومد به چی فکر میکرد من چه خبری رومی خواستم بهش بدم نمیتونستم دوش گرفتنم و طول بدم پس به اجبار از حمام بیرون اومدم تا بخوام لباس بپوشم دوباره سر و کله اهورا توی اتاق پیدا شد با دیدن من که با…
رمان عشق تعصب پارت 59

رمان عشق تعصب پارت 59 0 (0)

7 دیدگاه
  چشمهام گرد شد چی داشت واسه خودش میگفت ، با صدایی بهت زده گفتم : _ چی داری میگی پرستو چرا همش داری یه جوری رفتار میکنی انگار من دشمن خانواده ات هستم ؟ به سمتم اومد نیشخندی زد : _ نیستی ؟ سرم رو با تاسف واسش تکون…
رمان خان زاده جلد دوم پارت 9

رمان خان زاده جلد دوم پارت 9 4.3 (3)

10 دیدگاه
  برای اون زن شال و روسری و ساعت و لوازم ارایشی گرفتم. سایزلباساشو نمیدونستم برای همین برای اولین دیدار به همینا اکتفا کردم. مادر و دختر که خسته از خریدبه سمت خروجی پاساژ رفتیم رو به مونس گفتم عزیزم اینجا سایه اس منتظر بمون ببینم اینجا تاکسی داره یانه……
رمان در میان آتش و خون7

رمان در میان آتش و خون پارت 7 0 (0)

4 دیدگاه
#لئو با وجود اینکه یک هفته از آمدنم به اصطبل سلطنتی نگذشته بود، مایک به من اعتماد کرده بود و مرا برای خریدن آذوقه به دکان مخصوص خار و بار فرستاده بود. به گفته خودش از من خوشش آمده بود و دوست داشت مرا برخلاف شاگرد های دیگرش نگه دارد.…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 15

رمان آفرودیت و شیطان پارت 15 0 (0)

15 دیدگاه
فرهاد پوزخندی می زند . از جایش بلند می شود و به سمت فرامرز می رود . دستش را به سمت بانداژ چسبی شکم فرامرز می برد و فشارش می دهد که فرامرز دادی می زند _ روانی این چه کاریه دیگه ؟ فشارش نده …نمی بینی دارم می میرم…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 14

رمان آفرودیت و شیطان پارت 14 0 (0)

46 دیدگاه
  علی با لگد به شکم پسر وسطی می کوبد و پسر به زمین پرت می شود . پسر سمت راستی نیز با علی درگیر می شود . علی حواسش به پسر وسطی بود . پسرک سمت راست از حواس پرتی علی استفاده می کند و مشتی محکم به گونه…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 13

رمان آفرودیت و شیطان پارت 13 0 (0)

32 دیدگاه
ایران / تهران ضربه ی آخر و بوم ! صدای تشویق ها پایانی نداشت . نیم دستکش های چرمش را در پوشید و به حریفش نزدیک شد . حریفش نیمه جان به رینگ تکیه داده بود . خون از بینی و لبش جاری شده بود . و دانه های عرق…
رمان عشق تعصب پارت 58

رمان عشق تعصب پارت 58 3 (1)

7 دیدگاه
  _ کیانوش رو دوست داری ؟ خیره بهم شد و گفت : _ آره سرم رو تکون دادم و از اتاق خارج شدم رفتم بهنام رو بیارم که دیدم غرق خواب هست پرستارش هم کنارش هست ، از اتاق خارج شدم همراه بوسه رفتیم داخل حیاط داشتیم قدم میزدیم…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 12

رمان آفرودیت و شیطان پارت 12 0 (0)

9 دیدگاه
  فصل سه : درمان ارسلان نفس پر دردی کشید . دلش برای پسرک خون بود … چقدر درد داشت …می دانست از دست دادن لارا برای نیوراد یعنی مرگ …پسرک زندگی نمی کرد زنده مانی می کرد … ارسلان خوب می دانست از دست دادن یعنی چه ؟ خوب…
رمان نفوذی پارت 4

رمان نفوذی پارت 4 0 (0)

8 دیدگاه
  فردا دوباره بهش زنگ میزنم ببینم چرا دختر گور به گور شده گوشیش خاموشِ؟؟ منم نگران کرده الکی! گوشی روی تخت پرت کردم، دیگه از بی خوابی داشت سرم منفجر میشد و خوابیدم‌. “میلاد” _پس فردا جنس هارو وارد میکنه؟! _اره ،جاساز کردن توی عروسک ها _اینطور که میبینم…
رمان خان زاده جلد دوم پارت 8

رمان خان زاده جلد دوم پارت 8 5 (1)

16 دیدگاه
  سرمو زیر گردنش پنهان کردم و گفتم می دونی اهورا منم دلگیر میشم منم دلم میگیره از اینکه نمیتونم برات بچه بیارم دلم می خواست این بچه توی وجود خود من رشد می کرد بزرگ میشد جلوی چشمای تو دخترم اما توانایشو ندارم دلم میگیره چرا نمیتونم اینکارو بکنم…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 11

رمان آفرودیت و شیطان پارت 11 0 (0)

19 دیدگاه
  چشمانش کم کم باز شدند ….چشمانش شروع به کنکاش کرد .اینجا کجا بود ؟ کم کم یادش آمد … پسرک …تارا ….لنا … در یک اتاق بود که به جز یک تخت و یک میز عسلی چیز دیگری نداشت . پنجره هایی با حصار های آهنی داشت …و هنوز…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 10

رمان آفرودیت و شیطان پارت 10 0 (0)

23 دیدگاه
⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐ فصل دوم : مرگ کسب و کار من است پسرک دستی به موهای پریشان شکلاتی اش کشید . نفسی عمیق کشید … ولی او هیچ وقت همچین آدم شیطانی نبود …او در بطن این آدم های بکن درو ، باطنش را باخت … قلبش را روی دیوار مغزش پخش…