رمان عشق تعصب پارت 43

رمان عشق تعصب پارت 43 0 (0)

11 دیدگاه
  شوکه شده بودم باورم نمیشد این خونه به اسم من باشه با صدایی که حالا به وضوح داشت میلرزید گفتم : _ داری دروغ میگی !. با شنیدن این حرف من آهسته خندید : _ نه اشکام روی صورتم جاری شدند ، کیانوش آرشاویر رو که آهسته خوابیده بود…
رمان ترمیم پارت 26

رمان ترمیم پارت 26 3 (3)

8 دیدگاه
  _ چی شده؟ بها با کی حرف می‌زنه؟ صورتش جلوی چشمم می‌آید، چشمان درشت عسلی‌رنگش. _ با بهناز حرف می‌زنه… گفت تو رو ببرم… شاپرکم بهانه می‌گیره، بهتره بریم. بهناز از صبح بارها به او زنگ زده است و بهادر هربار بی‌توجه، تماس را جواب نداد. لحظهٔ آخر نگاهمان…
رمان ترمیم پارت 25

رمان ترمیم پارت 25 0 (0)

10 دیدگاه
  _ تو دیوونه‌ای بهادر افخم… الان باید پیش رفیقات گودبای مجردی بگیری. ریز کنار گوشم می‌خندد و قلقلکم می‌آید. _ این‌و از کجات درآوردی دختر؟ من باید برای سروسامون گرفتنم جشن بگیرم… بعد سی‌وشش سال… هم‌سنای من بچه‌هاشون مدرسه می‌رن… گلی، کلی کار برای عروسی داریم. می‌دونم خسته‌کننده‌ست، ولی…

رمان ترمیم پارت 24 5 (1)

48 دیدگاه
  _ خب طبق پرونده ی پزشکی دختر کوچولو سطح ایمنی بدن پایینه و این تو سندروم داون تقریبا یک امر عادی محسوب میشه، مقاومت بدن از حد نرمال خیلی پایینتر. _ خب اینا رو که می دونیم دکتر…از چیزایی که نمی دونیم بگید. شاپرک را محکمتر به خود می…
رمان ترمیم پارت 23

رمان ترمیم پارت 23 2 (1)

21 دیدگاه
  _ معلومه که نداشتم بها…کی می خرید؟ ننم که حتی یه بارم نمیومد دیدنم؟…یا خیرا؟ بعدم خونه پر، لباس و عروسکای معمولی می آوردن که خب من از سن عروسک بازیم گذشته بود. موهایم را پنجه می کشد، نوازش می کند و محکم تر به آغوش می گیردم. _…

رمان ترمیم پارت 22 1 (1)

18 دیدگاه
دیگر حرفی برای گفتن ندارم، اشتهایی هم. همیشه دومین نفر بودن، اگر دومین انتخاب باشی…سخت است. زن جوان و زیبایی که بهادر بخاطر او من را فراموش کرد، عشق اول.. ساعتهای بعد را بیشتر در سکوت میگذرانیم، دست و پایم را کاور می کنم برای حمام رفتن، کمک می کند…
رمان عشق تعصب پارت 42

رمان عشق تعصب پارت 42 0 (0)

8 دیدگاه
  _ چیزی نیست بریم من چمدون ها رو آماده کردم فقط برم لباسم رو بپوشم و بهنام رو آماده کنم . سرش رو تکون داد همراهش برگشتیم داخل بابا مامان پرستو نشسته بودند داشتند صبحانه میخوردند به سمتشون رفتم و رو به بابا گفتم : _ من و پسرم…
رمان ترمیم پارت 21

رمان ترمیم پارت 21 5 (2)

9 دیدگاه
_ من یه ملک میخرم براش مهمونی میگیرم بچه…اونوقت زن میگیرم تو سکوت؟…بذار بقیه هم ببینن کی نصیب کی می شه… مهم نیست الان دوستم نداری گلی خانم…اونقدر برات مایه میذارم که قبولم می کنی… میتونی با پولای من چشم دربیاری… میتونی با خود من دهن خیلیا رو پر گِل…
رمان ترمیم پارت 20

رمان ترمیم پارت 20 3.5 (4)

11 دیدگاه
  با نگاهش سرزنشم می‌کند. همین جری‌ترم می‌کند، وحشی می‌شوم، برای کسی که حقش نیست. _ چیه؟ بدبختی از سروروم می‌باره که توام دلت به‌حال من سوخته، کار و زندگیت‌و ول کردی، افتادی دنبال من؟ من‌و ببر خونه. دلم برای آن نگاه غمگینش آتش می‌گیرد، ولی… _ چرت‌وپرت زیاد گفتی…
رمان ترمیم پارت 19

رمان ترمیم پارت 19 2.5 (2)

3 دیدگاه
  دنبالش می‌روم. احساس یک نر را دارم، در تعقیب ماده‌ام. _ خداییش نگاه کن، دنیا عوض شده. انگار من شدم شیر نر، دارم دنبال ماده موس‌موس می‌کنم… مهگل جان، امروز جمعه‌ست، بمون باهم بریم بیرون بگردیم. می‌خندد و کوله‌اش را روی دوش می‌اندازد. _ با این تشبیهاتت من‌و کشتی…

رمان ترمیم پارت 18 3.8 (6)

3 دیدگاه
  نگاهش را به من نمی‌دهد. نیلی را بغل گرفته است. چانه‌اش را می‌گیرم تا به صورتم نگاه کند. این میزان از دست‌کم گرفتن خود از او بعید است. _ گلی! نیلی رو می‌آرم که تو مشغول باشی، وقتی حوصله‌ت سر رفت. که نیازی نباشه با یه مشت خاله‌زنک دم‌خور…
رمان ترمیم پارت 17

رمان ترمیم پارت 17 1.5 (4)

6 دیدگاه
_ مهراد امشب کی دعوته؟ سعی می‌کنم مهگل بیدار نشود‌. من‌هم دلم کمی استراحت می‌خواهد. _ نه سلامی، نه علیکی… بهادر‌خان، با نوکر بابات که حرف نمی‌زنی داداش من. حتی خنده‌های او هم سرحالم نمی‌آورد. صدای کارگرها می‌آید، او سر ساختمان است. _ خسته‌م… دارم می‌رم خونه، شاید یکم بتونم…
رمان ترمیم پارت 16

رمان ترمیم پارت 16 3.4 (5)

12 دیدگاه
_ نه، توقع ندارم ازت کاری کنی، فقط در این‌حد که نبودم، از گرسنگی تلف نشی کافیه… اون‌جا ماشین ظرف‌شویی هست، این‌جا هر غذایی رو می‌تونی سفارش بدی، همه می‌شناسن بعداً حساب می‌کنم. پس خیالت راحت. ظرف‌ها را در ماشین می‌چیند، یک همکاری در سکوت. مسعود هیچ‌وقت حتی یک لیوان…
رمان عشق تعصب پارت 41

رمان عشق تعصب پارت 41 0 (0)

9 دیدگاه
  _ وقتی عاشق بشی میتونی من و درک کنی ، جدایی از معشوقت خیلی سخت میشه واست !. بعدش بلند شدم راه افتادم داخل حیاط همراهم اومد و پرسید : _ چرا پیش خانواده خودت نرفتی ؟ _ مامانم مشهد زندگی میکنه پیش خانواده اش دوست نداشتم پسرم اونجا…
رمان ترمیم پارت 15

رمان ترمیم پارت 15 2.5 (4)

41 دیدگاه
  _ به‌کلی یادم رفته اونا رو… چه خبر از اوضاع. می‌خندد. عباس برای من فقط عباس نیست، او مأمن امن دوران نوجوانی‌ام در زندان بود. من با تمام قلدری‌ام در بیرون، از پس قلدرهای آن‌جا برنمی‌آمدم و کتک کم‌ترین آسیبی بود که می‌توانستم انتظار داشته باشم. عباس یکی از…