رمان سکانس عاشقانه Archives - صفحه 4 از 6 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سکانس عاشقانه

رمان سکانس عاشقانه پارت 45

رمان سکانس عاشقانه پارت 45

لا به لای همین نگاه چرخوندن و ماشین رو پیدا کردن صدای خُرناسی رو پشت سرم میشنوم … حس میکنم کوبش قلبم طوریه که هر آن ممکنه سینه م رو بشکافه … از ترس … از اضطراب … محاله … محاله که همون هاسکی پشت سرم باشه … محاله که تارُخَم اینجا باشه … لبخند پر استرسی می زنم و

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 44

رمان سکانس عاشقانه پارت 44

دور میشم و به اتاقم میرم … تو راه چند تایی از همکارا بهم می گن خسته نباشی … نگاهشون کنجکاوه که ببینن با اون مردکه از خود راضی چطور کنار اومدم … محل نمیدم … به اتاق که میرسم دستگیره رو پایین هل میدم … داخل که میرم خبری از مامان بابا نیست … پوفی میکشم و حسادت میکنم

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 43

رمان سکانس عاشقانه پارت 43

  اروم خندید و به سمتمون اومد ..خم شد روی صندلی بشینه که بهار گفت : _ مگه نگفتی تا اخرشب سر صحنه ای؟ پیش دستی کردم و قبل از اینکه امیرعلی جواب بده گفتم : _ حتما طبق معمول دلش واسه تو تنگ شده ..! با باز شدن نیش امیرعلی خودمو عقب کشیدم و با تشر گفتم : _

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 42

رمان سکانس عاشقانه پارت 42

بهار با چرخیدن سر امیرعلی به طرفم به خودم میام و به سمت اتاق میرم …! در اتاق رو اروم میبندم …باید از اینجا خلاص میشدم تحمل اینجا موندن رو نداشتم ..! با دیدن تلفن روی عسلی چشمام برق میزنه چرا ندیده بودمش؟ با استرس به سمت تلفن میرم …تند تند شماره سام رو میگیرم ..! هر بوقی که میخورد

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 41

رمان سکانس عاشقانه پارت 41

بهار نگاه ماتش رو از کف اتاق میگیره ، نفس عمیقی میکشه : _ فدای سرت ، خودت که چیزیت نشد؟ گیج به صورت خونسردش زل میزنم که خم میشه و چندتا دستمال از روی میز برمیداره ..! جلوی پاهام خم میشه و مشغول پاک کردن لکه های زرد پخش شده غذا از روی پام میشه..! سرش رو بالا میگیره

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 40

رمان سکانس عاشقانه پارت 40

بهار دل میکنم از چشمای که هنوز با دیدنش دلم می لرزه ، نفر سوم این رابطه من بودم ..کسی که همیشه دور افتاده میشد …! با صدای بوق ماشین از جا میپرم متعجب سرم رو بالا میارم با دیدن سام به خودم میام ..! _ سام : سوار شو بهار ..! اولین قدم رو به سمت ماشینش برمیدارم که

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 39

رمان سکانس عاشقانه پارت 39

بهار با بهت از جا بلند میشه به سمت میز حاج اقا می ره و با دقت برگه ازمایش رو زیر و رو می کنه ..! بعد از گذشت چند ثانیه نگاه پر از عصبانیتش رو به صورت خونسردم میدوزه …با دیدن دستای گره شده ام بین دست سام کنترلشو از دست میده و به سمتم میاد ..! دستم رو

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 38

رمان سکانس عاشقانه پارت 38

بهار به سمتم برمیگرده و منتظر به صورتم زل میزنه .! بدون توجه به بغضی که سعی در خفه کردنم رو داره ادامه میدم : _ کل یک سال زندگیمون با وجود طعنه زدنات تحقیر کردنات دوست داشتم چون مرد بودی چون با وجود محرم بودنمون هیچ وقت خط قرمزی که ازش وحشت داشتم رو رد نکردی من باورت کرده

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 37

رمان سکانس عاشقانه پارت 37

بهار تکون شدیدی میخورم ..گوشم از شدت ضربه اش سوت میکشه و سرم گیج میره …بهت زده به چشمای قرمز شده اش زل زده ام ..! تلخی خون رو با همه وجودم حس میکنم ..نگاهم روی انگشتای دستش کشیده میشه ..حلقه ای که تو انگشتش جا خوش کرده دلم رو میزنه ..! بدون توجه به حال و روز صورتم به

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 36

رمان سکانس عاشقانه پارت 36

بهار تمام تنم از حضورش یخ زده بود ..روی سنگ قبر خشک شده بودم و قدرت تکون خوردن نداشتم ..فکر میکردم الانِ که بیاد سراغم اما برخلاف توهماتم شیفته کَس دیگری شده بود ، زیر لب زمزمه میکنم دختر حاج احمد..! دستمال کاغذی رو روی گونه های خیسم میکشم و میخوام بلند بشم که حرف مادرش مانع میشه _ترانه :

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 35

رمان سکانس عاشقانه پارت 35

  * دانای کل * نگاه شرمنده اش را به چشمان به خون نشسته امیرعلی میدوزد ..از دستای مشت شده اس مشخص است که به زور خود را کنترل کرده است که مشتی حواله صورتش نکند..! دستانش را به حالت تدافعی بالا می اورد و جواب می دهد : _ به ولله نمیدونم ..خیلی وقته ازش خبری ندارم ..! نیشخندی

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 34

رمان سکانس عاشقانه پارت 34

  * دانای کل * کلافه در جایش غلت می زند و با خود فکر می کند شاید اشتباه دیده…از اون فاصله زیاد چطور مطمئن باشد که اشتباه ندیده است؟ نفس حبس شده اش را بیرون می فرستد و می نشیند …! کف دستش را به سینه اش می زند.. _امیرعلی : چه مرگته لعنتی…بخواب لعنتی بخواب..! دستش به سمت

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 33

رمان سکانس عاشقانه پارت 33

  * دانای کل * “باقی مانده یک مرد “ دستای لرزانش را روی قاب عکس تمام قد می کشد و با صدای خفه ای لب می زند : _ دو سال گذشت بهارم .. قطره اشکی از روی گونه اش سر میخورد …چند ضربه نسبتا اروم به سینه اش می زند و ادامه می دهد : _ اما هنوز

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 32

رمان سکانس عاشقانه پارت 32

  * دانای کل * مردی در قالب لباس های خاکستری ، راه راه زندان…با موهای کوتاه شده …و دست بندی که به دستهایش بسته شده …بازویش در دست سرباز نحیفی است که کنارش راه می رود ..! چنان با ترس به بازوی امیرعلی چسبیده است که مبادا فرار کند ..غافل از اینکه ته مانده وجود این مرد بهانه ای

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 31

رمان سکانس عاشقانه پارت 31

بهار نگاه وحشت زده ام روی صورتش میچرخید …شوکه سر جا میخکوب شده بودم و گیج و منگ نگاهش میکردم..! با حرکت اولین قدمش به سمتم انگار کسی محکم تو گوشم کوبید و بهم نهیب زد فرار کنم.! قبل از اینکه دست دراز شده اش بهم بخوره به خودم اومدم و با دو به سمت پله ها رفتم ..! _

ادامه مطلب ...