رمان جزر و مد پارت 13
وایساد سر جاش _خستم حاج خانوم…..هم اینکه انگار آقا محمد طاها دوست ندارن باهاشون سر یه میز بشینم….. چی گفت؟؟چشمای مادر یه لحظه رو صورتم نشست حرصم رفت و شرمندگی اومد فقط به خاطره غم نگاهش هیچی نگفت ،دستاشو گرفت و رفتن سمت پله ها _شما نرید پله ها اذیتتون میکنه