رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 31
تو همون خیابون با قدم های سریع به راه افتادم. چون خیابون دو طرفش پر از درخت بود زمین پر بود از برگهای زد و سبز و خشکی که زیر پا خش خش صدا میدادن…. صداصون عین دل من بود.یه دل پر از هزاران اتفاق با دروسرای خاص خودشون! دستامو تو جیبهای مانتوم فرو بردم و با سرخمیده