رمان دختر نسبتاً بد (بهار ) Archives - صفحه 7 از 9 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دختر نسبتاً بد (بهار )

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 31

    تو همون خیابون با قدم های سریع به راه افتادم. چون خیابون دو طرفش پر از درخت بود زمین پر بود از برگهای زد و سبز و خشکی که زیر پا خش خش صدا میدادن…. صداصون عین دل من بود.یه دل پر از هزاران اتفاق با دروسرای خاص خودشون! دستامو تو جیبهای مانتوم فرو بردم و با سرخمیده

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 30

    درست قبل از اینکه در بسته بشه به نفر خیلی سریع و قبل از کیپ شدن درهای آسانسور پرید داخل وحشت زده عقب رفتم و چسبیدم به دیواره ی آسانسور… پلاستیکهای خرید ناخواسته از دستم افتاد و چشمام زوم شد رو صورت دختری که عین جن اومده بود داخل و من مدام فکر میکردم مهرداد! ترس من رو

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 29

    گره ی بند کمری حوله رو سفت کردم و با پوشیدن دمپایی ها از حموم اومدم بیرون. هیچکدوم از لوازم آرابشی بهداشتی ای که بعداز حمام رفتن استفاده میکردم رو همراهم نداشتم.من حتی لباس هم نداشتم. موهایی که نم داشتن و آب قطره قطره ازشون چیکه میکرد و رو شونه ام میفتاد رو فرستادم زیر کلاه سفید روی

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 28

    غرق فکر ودرحالی که اصلا دلم نمیخواست پگاه رو تواین حال و هوا به حال خودش رها کنم گفتم:     -پس فقط یه راه خلاصی هست…   مشتاق و بیقرار جلو پاهام زانو زد و گفت:   -چی چی؟ بگو تو فقط بگو…وای وای چه افتضاحی به بار میاد اگه مدیر اینجا شکایت کنه….اگه همسایه ها گله

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 27

  وقتی از تاکسی پیاده شدم که شهناز داشت کیسه های آشغال رو تو سطل بیرون از خونه میگذاشت. حواسش به من نبود به سمت در رفت اما قبل از اینکه بخواد درو ببنده صداش زدم و گفتم:     -شهناز خانم! صبرکنید…     درو نبست و تو چهارچوب ایستاد.رفتم سمتش و گفتم:     -سلام..کسی خونه هست!؟  

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 26

  انگشتمو رو شیشه ی بخار گرفته کشیدم و به نمای پوشیده از برفی که به لطف تیر چراغ برق تو تاریکی مشخص بود نگاه کردم. برف پاک کن رو زد و بعد دستشو روی رون پاش گذاشت و گفت:     -من هیچی از بارداری نوشین نمیدونستم …تازه اون شب فهمیدم وقتی خودش برگه ی آزمایش رو داد دستم…قسم

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 25

    نوشین شمع هارو با فندک روشن کرد و گفت:     -عه! خب خوب…به موقع اومد…بهترین زمان ممکن بود!   لباس خوشگل و خوش رنگی پوشیده بود و آرایش ملایمی هم انجام داده بود. یه پیرهن خوشگل که دور تا دور یقه ی گشادش چین میخورد و یه دامن کوتام مشکی….گوشواره هاش همرنگ گلهای پیرهنش بودن و سایه

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 24

  منو کشید تو آغوش خودش.اونقدر که تو بدنش مچاله شدم یا بهتره بگم احساس مچاله شدن بهم دست داد. تو همون حالت تصمیم گرفتم سوالی رو بپرسم که این چند روز ذهنم درگیرش بود:     -مهرداد !؟   -جونم…   -میگم نمیدونم حسی که میخوام ازش حرف بزنم درست باشه یا نه اما…اما من…اما من حس میکنم نوشین

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت ۲۳

    زیر همون بارون شدید ایستادم و شماره اش رو گرفتم…. کاپشن یشمی رنگ تنش رو درآورده بودو بالای سرنوشین نگه داشته بود تا خیس نشه…تلفنش که زنگ خورد ایستاد و از جیبش بیرونش آورد اما رد تماس داد. عصبی شدم اونقدر که حس کردم رگهای سرم درحال انفجارن…چجوری میتونست اینکارو بامن بکنه!؟؟؟ کلافه دندونامو روهم فشردم و برای

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 22

    چشم آرومی گفتم و بعد خم شدمو گوشیمو که افتاده بود روی زمین برداشتم تا عکسهای مشترکم با سهند رو بهش نشون بدم. رفتم توی گالری و تو پوشه ی مخصوصی که اسمشو گذاشته بودم “سهندسوپی” عکسهارو آوردم بالا و بعد گوشی رو روبه رو گرفتم و گفتم:     -ببین…این سهند!بهترین دوستم.واقعا بهترین…از اوناست که هم تو

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 21

  بلند شد.دستشو به سمتم دراز کرد تا از روی فرش بلند بشم.خصوصا که هوا نسبتا سرد بود و هردوی ما لخت و عریون! دستمو توی دستش گذاشتم و از روی فرش بلند شدم.کشیدم تو آغوش خودش و رفتیم سمت اتاق خواب. درو باز کردو گفت:     -سردته !؟   -نه خیلی!   باهم رفتیم سمت تخت خواب.اون پتورو

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 20

  نمیدونم چه مدت دیگه باید توی اون جمع مسخره میموندم و جشن و شادی بقیه رو نگاه میکردم. شادی همین آدمایی که از مردن بابای من ککشون هم نگزید. راستش…باید اعتراف میکردم دیگه اون میل سابق روهم به نوید نداشتم اون وقتها بخاطرش و به امید روزی که احساسی شبیه به احساس من پیرا کنه و اون عشق مخفی

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 19

  همینطور که پیاده و قدم زنان تو خونه راه می رفتم کتابی که نتونسته بودم جلوی پگاه بازش کنم رو ورق زدم و رسیدم به صفحه آخر…جایی که اون شعررو نوشته بود!   خیلی خوش خط بود.اصلا باید واسش ایموجی لایک میکشیدم اولین دکتر خوش خط دنیا رو! یکبار دیگه اون شعررو باخودم نجوا کردم.برگه ها بوی خوب میدادن…بوی

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 18

استاد برگه هارو یکی یکی بین دانشجوها پخش کرد و بعد هم روی صندلی نشست و یه سری توضیح کوتاه داد و ازمون خواست شروع کنیم. خودکار رو برداشتم و شروع به نوشتن کردم درحالی که پگاه مدام منتظر بود براش بگم. ده سوال بود و من بخاطر پگاه تو سریعترین زمان ممکن جواب همه رو نوشتم و بعد دور

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 17

#پارت_۱۶۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓       مهمونها رفته بودن و حالا توی خونه بجای صدای خنده و قه قهه و دست و قل قل قلیون، صدای بشقاب و چنگاهایی که شهناز و دوستش از روی میز جمع میکردن، به گوش می رسید. ازاونهمه آدمی که حسابی از خودشون پذیرایی کردن و بیشتراز سهمیه ولیتر مصرفیشون خندیدن،

ادامه مطلب ...