IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 45 0 (0)

1 دیدگاه
    بعداز زیرو رو کردن منوی غذای پیش روم، بالاخره چیزی که میخواستمو انتخاب کردم و رو به فرزین گفتم؛   -من شماره 34 تو چی!؟     از روی صندلی بلند شد و جواب داد:     -منم همون که تو انتخاب کردی!چیزی که تو انتخاب میکنی حتما…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 44 1 (1)

1 دیدگاه
    کاش حرف خودش رو باور کنه و بپذیره و برای یک بار هم که شده احساسش رو جدی بگیره و بدونه که آره…من واقعا دوستش ندارم… اونی که عمیقا میخوامش فرزین. چقدر خسته بودم از اینکه هربار میخواستم همه چیز رو تموم کنم اما نمیشد. هی این جدایی…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 43 0 (0)

1 دیدگاه
    خیلی وقتها پگاه همچین مواقعی منو دلداری میداد و هوامو داشت و حالا نوبت من بود جبران کنم براش. در داخلی ساختمون رو بستم و کلیدم رو بیرون کشیدم و گفتم؛   -من برات یه ناهار توپ درست میکنم همچین معدت بیاد رو فرم…   فین فین کنان…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 42 1 (1)

1 دیدگاه
    #پارت_۴۲۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       لبخندهای فرزین امیدوارم کرده بود به اینکه شاید حرفهایی که شنیده بود عمقشون اونقدری نبوده باشه که نتونه حتی بهم لبخند بزنه و این امیدواری وقتی بیشتر شد که بعداز آخرین کلاسم برام پیام فرستاد امروز قرار…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 41 0 (0)

بدون دیدگاه
      م سر خیابون ایستادم .ماشینها در رفت و آمد بودن و انگار دل منم هی باهاشون می رفت و میومد. یه روزی یه خبطی کردم و حالا ثانیه به ثانیه داشتم بخاطرش میسوختم. میسوختم…بس نبود تاوانش… دلم میخواستم سرمو رو به آسمون بگیرم و بگم گوربابای آینده…گوربابای…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 40 0 (0)

بدون دیدگاه
    بزنه که پشیمونیش واسه من باشه! وسایلم رو که جمع کردم و آماده که شدم با خاموش کردن چراغ ها و چک کردن گاز و بقیه ی وسایل برقی از خونه زدم بیرون و درارو قفل کردم. یه آژانس گرفتم و خودم رو رسوندم ترمینال. برخلاف همیشه اینبار…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 39 0 (0)

4 دیدگاه
      #پارت_۳۹۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       چقدر بیزار بودم از حس ترس.و فکر کنم حق با اون بود.می رفتم خونه ی خودم تا صبح باید از ترس می لرزیدم واسه همین شماره ی پگاه رو گرفتم بلکه اون بیاد پیشم. تا الان…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 39 0 (0)

2 دیدگاه
    #پارت_۳۸۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       ناباورانه به دکتر خیره شدم. یعنی هرچی راجب رویا میگن راست؟ راست که به نیما خیانت میکنه….!؟باورنکردنی بود برام…باورنکردنی بود…. تو شوک حرفهای دکتر بودم که پرسید:   -احمدوند میشناسیشون!؟ هان؟   قبل از اینکه حرفی بزنم…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 38 0 (0)

1 دیدگاه
      #پارت_۳۷۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       بشکن زد و بعد از ماشین پیاده شد و همونطور که کف دستهاش رو بهم می مالید قدم زنان میومد سمتم گفت:     -آهاااان! این سوال خوبیه!     از برق طمع توی چشمهاش از…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 37 0 (0)

4 دیدگاه
    #پارت_۳۶۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓     وقتی من هنوز هم چشمام بسته بود اون خیلی آروم سرش رو به سمتم برگردوند و پنهونی زل زد بهم. انگار دنبال یه فرصت بود سیر تماشام بکنه میپرسید چطور تمام اینهارو فهمیدم اونم وقتی چشمام بسته بود!؟…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 36   0 (0)

بدون دیدگاه
#پارت_۳۵۱     🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓       قدم زنان،دوشادوش هم به راه افتادیم. و ما حین قدم زدن گاهی از قطره هایی روی صورتمون متوجه میشدیم آسمون داره نم نم میباره… دستهامو تو جیبهای پالتوم فرو بردم و گفتم؛     -من یه دوست صمیمی دارم…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 35 0 (0)

3 دیدگاه
    تو خودم بودم که حاتمی پرسید:     -میتونم رسما بیام خواستگاریت!؟     وقتی این سوال رو پرسید من تقریبا خشکم زد و یه جورایی زبونم بند اومد.اگه پای مهرداد وسط نبود حتما خوشحال میشدم و از شدت شادی میخندیدم و با کمال میل میگفتم آره میتونی…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 34 0 (0)

1 دیدگاه
    اونقدر شکاک شده بود که ذهنش ناخواسته هزار جا میرفت. سرش رو تکون داد و دوباره باخودش زمزمه کرد:     “باید هروقت اومد خونه لباساشو بگردم…باید بفهمم اینی که باهاش کیه”     حالا دیگه مطمئن بود مهرداد با یه شخص خاصی در ارتباط هست. و واقعا…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 33 0 (0)

بدون دیدگاه
  لیوان رو گذاشتم رو میز و چشم دوختم به نوشین که درست با کمی فاصله رو به رومون ایستاده بود….اگه فقط یه آن متوجه شیطنتهای مهرداد با تن من و انگولک کردنهاش میشد همون شب خون هردومون رو می ریخت! ته مونده ی آب توی لیوان رو خالی کرم…
IMG 20211102 091035 771

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 32 3 (2)

بدون دیدگاه
  چندثانیه ای وسط اون شلوغی و بگو مگو رو به رو رو نگاه کردم و بعد زدم به سیم آخرو گفتم:     -شاید حق باتوباشه…شاید درست بگی….ولی من دیگه نمیخوام ادامه بدم!     سنگینی و خیرگی نگاهش به نیمرخم رو کاملا احساس میکردم.ماتش برده بود و به…