رمان گرداب Archives - صفحه 10 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 211

          دوباره دستش رو فشردم و گفت: -خیلی خوشحال شدم دیدمت..بیشتر سر بزن دلم برات تنگ میشه…   -منم همینطور..چشم حتما..به مامان اینا سلام برسون..   -سلامت باشی عزیزم چشم..   چشمکی زد و با چشم و ابرو به در اتاق سورن اشاره کرد و گفت: -بهشون گفتم مهمون دارن اما نگفتی تویی..   خندیدم و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 210

        دوتایی زدیم زیر خنده و من با شادی گفتم: -عاشقتم که بهترین خواهر دنیا..   با اون چشم های عسلی روشن و لبخنده ناز و خوشگلش، نگاهم کرد و شیطون گفت: -واسه رضای خدا نبودا..باید جبران کنی..   -چشم چشم..تو جون بخواه..   با خنده چشم غره ای بهم رفت و دیگه حرفی نزد..   من

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 209

      مامان مشکوکانه نگاهم کرد و گفت: -حرفم نزدین؟!..   دستپاچه لقمه رو قورت دادم و گفتم: -چرا چرا..با تلفن حرف میزنیم اما نتونستم ببینمش..   قلوپی از چاییم خوردم و برای اینکه دیگه سوال و جوابم نکنه، سریع از پشت میز بلند شدم و گفتم: -من دیگه برم..تا کفشمو بپوشم دنیز میرسه..   -اِ مادر..تو که چیزی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 208

      مات و مبهوت نگاهش می کردم و توی دلم خالی شده بود…   توقع این صدای بلند و این لحن رو از سورن نداشتم و با دهن باز مونده و بدون پلک زدن به دهنش خیره شده بودم….   چونه ام لرزید و بدون اینکه بغضی توی گلوم باشه اشک از چشم هام جاری شد…   چشم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 207

        چندتا نفس عمیق کشیدم تا نفسم جا بیاد و گفتم: -اقاجون بود..   -چرا جواب ندادی؟..   قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، دوباره صدای گوشیم بلند شد و تنم لرزید…   ابروهای سورن توی هم گره خورد و گوشی رو از توی دستم بیرون کشید و به صفحه ش نگاه کرد…   صدای گوشی رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 206

      لب هاش رو برد سمت گوشم و اینبار نفسش روی گوش و گردنم پخش شد…   یه حالی بهم دست داد که ناخوداگاه دست هام از کنارم بلند شد و دو دستی تیشرتش رو از روی سینه چنگ زدم و نالیدم: -سورن..   زیر گوشم نفس زد: -جون سورن..   دلم هری ریخت و چشم هام رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 205

    صدای خنده ی ارومش بلند شد و من با هول از جام بلند شدم و گفتم: -تو برو..من میز رو جمع میکنم..   اون هم بلند شد و گفت: -منم چایی دم میکنم..ظرف هارو بذار توی سینک، خودم بعدا میذارم تو ماشین…   -نه دیگه کاری که نداریم..خودم میذارم..   سرش رو تکون داد و رفت سمت چایی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 204

    ==========================   از اسانسور خارج شدم و ظرف های غذایی که مامان داده بود رو با یک دست، به سینه و شکمم چسبوندم و با دست ازادم زنگ واحد رو فشردم….   با مکث کوتاهی در باز شد و سورن با شلوارک و تیشرت ساده ای تو قاب در پیدا شد…   لبخندی بهش زدم: -سلام..   اون

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 203

      دستش رو از زیر چونه ام حرکت داد و رسوند به گونه ام و انگشت شصتش رو روی پلکم کشید و خیسیش رو پاک کرد….   با نگاهی که دل و تمام وجودم رو می لرزوند، نگاهم کرد و لب زد: -من کنار شما راحتم..وقتی نزدیک شما باشم خیالم راحته و احساس ارامش میکنم..اما موندنم بیشتر از

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 202

      زبونش رو روی لبش کشید و باز هم نگاهم نکرد: -دلیلم کاملا معلوم بود..چون اینجا راحت تر و خوشحال تر بودم اومدم…   -یعنی دلیلت فقط همین بود؟..بخاطره شخص خاصی نیومدی؟…   سرش رو چرخوند و نگاهش توی صورتم گشت و جدی گفت: -حرفتو رک و راست بزن پرند..   این دفعه من نگاهم رو ازش گرفتم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 201

        اشک هام رو پاک کردم و مبهوت و شکست خورده به زمین خیره شدم…   قلبم تیر می کشید و نفسم قطع و وصل میشد..   مثل همیشه دست به دامن اسپری ام شدم و من حتی از نظر جسمی هم سالم نبودم…   دلش رو به چیه من خوش می کرد و عاشقم میشد..  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 200

      به بدن خشک شده ام حرکت دادم و فنجونم رو روی عسلی گذاشتم…   بدون حرف و هیچ نگاهی بهشون، از جام بلند شدم و با حرص رفتم سمت اتاقم…   بی توجه به صدا کردن سورن، در اتاق رو پشت سرم بستم و شروع کردم به راه رفتن توی اتاق…   با حرص و بغض راه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 199

      زبونش رو روی لبش کشید و با تردید گفت: -می خوام یه چیزی بگم..   مامان لبخندی بهش زد و مهربون گفت: -جانم پسرم..بگو..   سورن نیم نگاهی به من انداخت و با من من گفت: -با اجازه تون می خوام خونه بگیرم..   درحالی که فنجون رو سمت لبم می بردم، خشکم زد و دستم توی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 198

      من خودم هم نمی دونستم چی میخوام..هم خجالت می کشیدم، هم خوشم می اومد…   وارد سالن که شدم، بلند سلام کردم و سر همه به سمتم برگشت…   جواب سلامم رو دادن و البرز ابرویی بالا انداخت و گفت: -کجایی تو؟!..   -دستشویی بودم..چرا اینقدر دیر کردین؟..   دنیز روی مبل دو نفره ای که تا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 197

      لبخندی روی لبش نشست: -فرستادی براش؟..   -اره از همه ی قسمت ها عکس گرفتم فرستادم..اونم خیلی خوشش اومد…   ماگ خالی رو از دستم گرفت و به همراه مال خودش روی میز گذاشت و چرخید طرفم…   دوتا دستم رو توی دست های گرمش گرفت و فشرد: -به لطف تو..   لبخند زدم و با خجالت

ادامه مطلب ...