رمان گرداب پارت 204

3.7
(3)

 

 

==========================

 

از اسانسور خارج شدم و ظرف های غذایی که مامان داده بود رو با یک دست، به سینه و شکمم چسبوندم و با دست ازادم زنگ واحد رو فشردم….

 

با مکث کوتاهی در باز شد و سورن با شلوارک و تیشرت ساده ای تو قاب در پیدا شد…

 

لبخندی بهش زدم:

-سلام..

 

اون هم لبخند زد و دست دراز کرد و ظرف هارو از دستم گرفت و گفت:

-سلام..چه زود برگشتی..

 

از جلوی در کنار رفت و من رفتم داخل و در رو پشت سرم بستم و گفتم:

-مامان غذاهارو اماده کرده بود..همون جلوی در ازش گرفتم و اومدم…

 

راه افتاد سمت اشپزخونه و گفت:

-حسابی این مدت بهتون زحمت دادم..

 

-این چه حرفیه..

 

دنبالش رفتم توی اشپزخونه و گفتم:

-سورن من ماشین رو توی کوچه گذاشتم..نبردم پارکینگ، گفتم شاید بیرون کار داشته باشی…

 

ظرف ها رو روی کابینت گذاشت و گفت:

-کار خوبی کردی..

 

در ظرف هارو باز کرد و ادامه داد:

-فکر کنم هنوز گرم باشن..

 

-اره..نمیخواد گرم کنی..بیا بشین پشت میز من بشقاب و قاشق بیارم…

 

سرش رو برگردوند طرفم و با لبخند گفت:

-نه خودم میارم تو بشین..خسته ای..

 

 

مانتو و شالم رو دراوردم و گذاشتم روی پشتی صندلی و درحالی که می نشستم گفتم:

-چقدر تعارفی شدی سورن..من که کاری نکردم..بیشتر کارهارو خودت کردی…

 

مشغول اوردن بشقاب و قاشق و چنگال شد و من نگاهم رو از روی کانتر به سالن دوختم…

 

سورن با فاصله ی دوتا کوچه از خونه ی ما، توی یک اپارتمان هشت طبقه، واحد طبقه ی چهارم رو که نود متری و دو خوابه بود، اجاره کرده بود….

 

خونه مبله بود اما به یک سری تغییرات و خرید بعضی وسایل و کامل شدن نیاز داشت که دوتایی و گاهی با کمک مامان کارهاش رو انجام داده بودیم…..

 

امروز برای گردگیری و تمیزکاری و جابه جا کردن وسایل اومده بودم کمکش و بالاخره تموم شده بود…

 

ظرف و ظروف اشپزخونه رو کاملا عوض کردیم و همینطور سرویس خوابش رو…

 

تقریبا یک هفته، اجاره کردن خونه و خرید وسایل زمان برده بود…

 

اما امروز دیگه خونه تکمیل شده و برای زندگی اماده بود…

 

غصه دار شده بودم که از امشب سورن دیگه خونه ی ما نمی موند اما از طرفی هم برای مستقل شدنش خوشحال بودم….

 

همین که اومده بود اینجا و از شهر و خانواده ش جدا شده بود، برام کلی ارزش داشت و ارومم می کرد…

 

حداقل اینجوری می تونستم هرموقع که خواستم ببینمش و راه دور نبود…

 

با صدای سورن از فکر دراومدم و نگاهش کردم..

 

 

روی صندلی روبه روم نشسته بود و ماکارونی که مامان برامون درست کرده بود رو داخل دیس ریخته و وسط میز گذاشته بود….

 

بشقاب و قاشق و چنگال هم جلوی هردوتامون و یک تنگ اب و لیوان هم گذاشته بود و با لبخند نگاهم می کرد….

 

وقتی متوجه شد حواسم جمع شده، با چشم و ابرو اشاره کرد و گفت:

-شروع کن تا سرد نشده..

 

سرم رو تکون دادم و مقداری ماکارونی برای خودم داخل بشقاب ریختم و دوتایی تو سکوت مشغول خوردن شدیم….

 

هیچ صدای جز برخورد قاشق و چنگالمون تو خونه نبود و حرف نمی زدیم…

 

هردوتا غرق توی فکرهامون بودیم..

 

سورن معمولا سکوت نمی کرد و همیشه سعی می کرد حرف بزنه و نگذاره من فکر و خیال بکنم…

 

نمی دونم توی چه فکری بود که برخلاف همیشه سکوت کرده بود…

 

سیر که شدم، سرم رو بالا اوردم و متوجه ی سورن شدم که غذاش رو تموم کرده بود…

 

دست هاش رو توی سینه جمع کرده و خیره به من بود..

 

تنگ اب رو برداشتم و یه لیوان برای خودم ریختم و با خنده گفتم:

-چیه؟!..نگاه میکنی..

 

با همون لبخندش، سر تکون داد و اروم گفت:

-مگه چیزی زیباتر از منظره ی جلوم هست که نگاهش کنم…

 

لیوان توی دستم لرزید و نگاهم رو ازش دزدیدم و با دستی که می لرزید، اب رو سر کشیدم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۷ ۱۰۲۷۲۵۰۲۱

دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این…
IMG 20230123 230736 486

دانلود رمان به من نگو ببعی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۵۵۵۳۹۷

دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۶ ۱۰۴۸۲۴۸۹۶

دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۸ ۲۳۳۸۵۰۰۶۹

دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobina
Mobina
8 ماه قبل

دیگه کلا موضوع شده سورن بل اخره سوگل زایید یا ن

⁦ʕ´• ᴥ•̥`ʔ⁩
⁦ʕ´• ᴥ•̥`ʔ⁩
8 ماه قبل

بابا کشتینموون دیگه اعتراف کنین دیگهههه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x