رمان ناسپاس Archives - صفحه 9 از 10 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ناسپاس

رمان ناسپاس پارت 26

  چشمک زد و گفت: -کادو پیچش میکنم برات داش سامی…تا اینجایی نمیزارم بی لعبت تو تهرون سر کنی…هرجور شده واست پیداش میکنم میارمش دست بوست… ته مونده ی اون آب هندوونه رو خوردم و بعد لیوان خالی رو گذاشنم‌کنار و گفتم: -چشم چرونی نکن…شاید دختره کس و کارش باشه…ناموسش باش! خواهرش دخترش…بچه برادرش…بچه آبجیش تا اینو گفتم‌زد زیر خنده.هر

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 25

  بطری آب معدنی رو ازش گرفتم و بعد چشمامو بستم و همه رو روی صورتم خالی کردم .حالا کم کم داشتم حس میکردن حالم داره جا میاد. نفس عمیقی کشیدم و تا چشمام رو باز کردم سامی رو مقابل خودم دیدم که زل زده بود به صورتم. تا چشمم بهش افتاد اشک تو چشمهام حلقه زد. از پشت پرده

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 24

  رفت سمت در خونه ی مظفر و نگاه پر هراس من بدرقه اش کرد. زنگ در رو دو سه بار فشرد و منتظر موند تا جواب بدن و همزمان‌سرشو به سمت منی که پشت درخت پناه گرفته بودم برگردوند. با صدای بلندی گفتم: -هنوزم دیر نشده بیا برگردیم! اخم کرد و گفت: -میام براتاااا… صدای زن مظفر از پشت

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 23

  نشست روی موتورش و گفت: -بار اولش نیست کتکت میزنه!؟ پس دیگه الان واقعا لازم شد این مظفرخان رو یکم ادبش کنیم…برو درو باز کن زودباش… از کلامای که به کار میبرد و از لحنش کاملا مشخص بود سر جنگ داره و میخواد بره که گرد و خاک راه بنداره.اما من اصلا نمیخواستم اونو بخاطر خودم توی دردسر بندازم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 22

  نمیخواستم توضیح بدم چه اتفاقی برام افتاده.همه که نباید از بدبختی های من باخبر میشدن آخه! اما اون انگار تا جواب سوالش رو نمیگرفت حاضر نبود بیخیال بشه برای همین بود که گفت: -ببین من وقتی میخوام جواب یه چیزی رو بدونم از دو روش استفاده میکنم…روش اول اینکه از خود طرف سوال میپرسم روش دوم اینکه از زیر

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 21

  درحالی که همچنان گرد و خاک نشسته روی لباسهای تنم رو میتکوندم از لب جوی پریدم و رفتم سمت در خونه. یه بار دیگه آینه ی کوچیکم رو از جیب مانتوم بیرون آوردم و نگاهی به دماغ و لبم انداختم کنج لبم که زخمی بود و دماغمم که مشخص بود ضربه خورده آخ خون اطرافش پخش شده بود و

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 20

  داشت حرف رو عوض میکرد که من پیگیر پیشنهاد شکایت نشم.آخه چرا صبر کردن و زجر کشیدن رو به دفاع از خودش ترجیح میداد….!؟ اما اون شاید بتونه صبوری کنه و اینهمه بدبختی رو ببینه و دم بزنه ولی من نه. عقب تر رفتم تا بهتر بتونم ببینمش و بعد گفتم: -برای چی داری این زندگی رو تحمل میکنی!؟

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 19

  کنجکاوتر از همیشه پرسیدم: -بعدش چیشد ننه..از بعدش بگو…تو مدتی که ما نبودیم چی پیش اومد!؟ چند جرعه از چاییش رو چشیدهرچند فکر و خیالش به کل جای دیگه ای بود.چروکهای اطراف چشمش بیشتر شده بودن چون چشماش رو تنگ کرده بود و زل زده بود به قالیچه ی زیر پامون و تو همون حالت هم جواب داد: -یه

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 18

  خودم درهای قراضه ی حیاط رو باز کردم و موتورو بردم داخل.نه خبری از غلام بود نه شیرین نه حتی اون دختره عینکیه ساتو…! حیاط این خونه قدیمی پلاسیده هم البته کم از اون دشتی که رفته بودم نداشت. اینجاهم پر از دارو درخت و گیاه بود. کلاه کاسکتم رو از روی سرم برداشتم و قدم زنان رفتم سمت

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 17

  * امیرسام* روی تپه ایستاده بودم و با چشمهای بسته از سیگار توی دستم کام میگرفتم. باد آرومی وزید که نسبت به هوای شهر نه آتیش داغ بلکه یه نسیم ملایم رو روی تنم سُر میداد! اینجا یه جورایی زمینی برای تفریح و گردش من به حساب میومد اما الان شده بود محل قرارهام… چشمام رو باز کردم .

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 16

  هرجور شده مصیبو راهی کردم بره تا به کارهای خودم برسم. اون همینقدر چرک و پست بود.پول بهش میدادن خودش روهم میفروخت خانواده اش که دیگه جای خود داشتن! الان هم تا چندتا اسکناس جلو چشماش تکون دادم یادش رفت من با تور عروس از وسط عروسی و ازپای سفره عقد فرار کردم یا اینکه خودش تو بازداشتگاه بوده!

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 15

  دست به کمر پوزخندی زد و گفت: -هه! چیه !؟ یه شبه رفتی کجا دادی که شدی حاتم طایی!؟ دیگه کم کم داشت منو با این چرت و پرتهاش بدجور عصبانی میکرد.چرخیدم سمتش.با برداشتن دو سه گام فاصله ی بینمون رو پر کردم و بعد یقه لباسشو تو مشت گرفتم و همونطور که تکون تکونش میدادم با صدای گوشخراشی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 14

  بلوک شکسته ای رو به زحمت زیاد تا پای دیوار کشوندم و بعد رفتم روش ایستادم تا قدم از دیوار بلند تر بشه . نگاهی به داخل حیاط خونه انداختم.نه خبری از داخترا بود و نه پسرا…البته نبودنشون طبیعی بود چون الان هر کدوم یه وری تو کوچه پس کوچه ها و خیابونها و لای ماشینها داشتم جوراب و

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 13

  *سلدا* با انبوه دستمال کاغذی های مچاله شده ی توی دستم شکم عریونم رو تمیز کردم و از روی تخت پایین اومدم.هنوز هم داشت قربون صدقه ی تنم می رفت و قبل از هر چیزی یه اوف هم به قربون رفتنهاش اضافه میکرد. “اوف چه تنی” ، ” “اوف چه کمری”…. پوزخندی زدم.ظاهرا باید برچسب صدآفرین میچسبوندم وسط پیشونیش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 12

  به حرفهاش اهمیتی ندادم و از اتاق رفتم بیرون.من آدمی نبودم که بخاطر پول دست به هرکاری بزنم. اگه بودم هم یه اینبارواز خیر حقوق گرفتن میگذرم تا ببینم بعد خدا چی میخواد! یعنی این ترجیح خودم بود.ترجیح میدادم گشنه بمونم اما دست به نامحرم نزنم حتی اگه اون نامحرم سام مرصاد باشه! دمپایی هام رو از پا درآوردم

ادامه مطلب ...