رمان ناسپاس پارت آخر

23 دیدگاه
      -نیازی نیست بابت چیزی که نمیخواستی اتفاق بیفته احساس تاسف داشته باشی… رو لبه تخت نشستم و گفتم: -ولی هستم….متاسفم که همش مایه ی دردسرتم. باید بپذیری…

رمان ناسپاس پارت 147

2 دیدگاه
  دختری که نگرانش بود و دقیقا نفهمیدم چرا براش اونقور جلز و ولز میکرد اما کامل مشخص بود بخاطرش ار خودش بی نهایت عصبانیه! بی نهایت عصبانی و دلگیره!…

رمان ناسپاس پارت 146

2 دیدگاه
  -سلام آقا…بردن…دیر اومدی…نیم ساعت پیش بردنشون! جسته گریخته حرف میزد و نامفهوم. همونطور که موتور رو نگه داشته بودم پرسید: -بردن !؟ کی رو بردن !؟ درست حرف بزن…

رمان ناسپاس پارت 145

6 دیدگاه
    شغلت چیه که تورج با بنز میارت و با بنز میرسونت !؟ هان ؟ در برابرش حرف و سلحی نداشتم جز سکوت! راستش هرگز فکرش رو نمیکردم اون…

رمان ناسپاس پارت 144

9 دیدگاه
  فقط بهم خیره موند. فکر کنم خودش هم جا خورد که چرا از یه طرف دست رد به سینه اش میزنم و از طرف دیگه دعوتش میکنم تا امشب…

رمان ناسپاس پارت 143

8 دیدگاه
      رنگ و بعد هم دستهاش رو سمت دکمه های لباس تنم دراز کرد. خشکم زد و قلبم به تپش افتاد….   خشکم زد و قلبم به تپش…

رمان ناسپاس پارت 142

1 دیدگاه
    جوابم رو که شنید یکم سرعت موتور رو کم کرد اونقدر که حالا دیگه نیازی نبود واسه اینکه صداش به صدام برسه بلند بلند حرف بزنه. چند لحظه…

رمان ناسپاس پارت 141

1 دیدگاه
      خیره به چشمهاش جواب دادم: -چی رو؟ لبخند محوی زد و گفت: -اینکه سه هیچ از همه جلوتری و… مکث کرد.صورتم رو با دقت از نظر گذروند…

رمان ناسپاس پارت 140

2 دیدگاه
      سوالش سوال خوبی نبود. بودن من اینجا فقط یه دلیل داشت. اجبار! من اینجا بودن چون پای جبر در میون بود نه خواست خودم. نه متل و…

رمان ناسپاس پارت 139

4 دیدگاه
    درگیر من شده بود! میتونستم این درگیری رو به همه و حتی خودش اثبات کنم! یلدا سقلمه ای به پهلوم زد وبا بالا و پایین کردن ابروهاش گفت:…

رمان ناسپاس پارت 138

3 دیدگاه
    به محض شنیدن صدای نویان دیگه حرفهاش رو ادامه نداد. فورا لیوان توی دستش رو گذاشت کنار و با بلند شدن از روی مبل، چرخید سمت نویان و…

رمان ناسپاس پارت 137

2 دیدگاه
      مکث کرد.دستهاشو از دور بدنم رها کرد و با گرفتن انگشتهام درحالی که منو به سمت تخت میبرد گفت: -اما تو مثل هیچکدوم نبودی… درحالی که منو…

رمان ناسپاس پارت 136

بدون دیدگاه
    «پارت قبل اشتباه بارگذاری شده بود این ادامه پارت ۱۳۵هست» ایستاد و دیگه پله هارو بالا نرفت. چشمهام از پشت سر روی قد و بالاش به گردش در…

رمان ناسپاس پارت 135

6 دیدگاه
      به زور چند تیکه از اون استیک خوردم.شاید برای اینکه دیگه بهانه ای برای به اجبار نگه داشتن من در کنار خودش نداشته باشه. دلم میخواست زودتر…

رمان ناسپاس پارت 134

3 دیدگاه
        وقتی فهمید میخوام کنارش بشینم نیم خیز شد و پاهاش رو جمع کرد و آورد پایین. به صورتش خیره شدم و گفتم:     -من متاسفم……