رمان ناسپاس پارت آخر11 ماه پیش23 دیدگاه -نیازی نیست بابت چیزی که نمیخواستی اتفاق بیفته احساس تاسف داشته باشی… رو لبه تخت نشستم و گفتم: -ولی هستم….متاسفم که همش مایه ی دردسرتم. باید بپذیری…
رمان ناسپاس پارت 14711 ماه پیش2 دیدگاه دختری که نگرانش بود و دقیقا نفهمیدم چرا براش اونقور جلز و ولز میکرد اما کامل مشخص بود بخاطرش ار خودش بی نهایت عصبانیه! بی نهایت عصبانی و دلگیره!…
رمان ناسپاس پارت 14611 ماه پیش2 دیدگاه -سلام آقا…بردن…دیر اومدی…نیم ساعت پیش بردنشون! جسته گریخته حرف میزد و نامفهوم. همونطور که موتور رو نگه داشته بودم پرسید: -بردن !؟ کی رو بردن !؟ درست حرف بزن…
رمان ناسپاس پارت 14511 ماه پیش6 دیدگاه شغلت چیه که تورج با بنز میارت و با بنز میرسونت !؟ هان ؟ در برابرش حرف و سلحی نداشتم جز سکوت! راستش هرگز فکرش رو نمیکردم اون…
رمان ناسپاس پارت 14411 ماه پیش9 دیدگاه فقط بهم خیره موند. فکر کنم خودش هم جا خورد که چرا از یه طرف دست رد به سینه اش میزنم و از طرف دیگه دعوتش میکنم تا امشب…
رمان ناسپاس پارت 14312 ماه پیش8 دیدگاه رنگ و بعد هم دستهاش رو سمت دکمه های لباس تنم دراز کرد. خشکم زد و قلبم به تپش افتاد…. خشکم زد و قلبم به تپش…
رمان ناسپاس پارت 14212 ماه پیش1 دیدگاه جوابم رو که شنید یکم سرعت موتور رو کم کرد اونقدر که حالا دیگه نیازی نبود واسه اینکه صداش به صدام برسه بلند بلند حرف بزنه. چند لحظه…
رمان ناسپاس پارت 14112 ماه پیش1 دیدگاه خیره به چشمهاش جواب دادم: -چی رو؟ لبخند محوی زد و گفت: -اینکه سه هیچ از همه جلوتری و… مکث کرد.صورتم رو با دقت از نظر گذروند…
رمان ناسپاس پارت 14012 ماه پیش2 دیدگاه سوالش سوال خوبی نبود. بودن من اینجا فقط یه دلیل داشت. اجبار! من اینجا بودن چون پای جبر در میون بود نه خواست خودم. نه متل و…
رمان ناسپاس پارت 13912 ماه پیش4 دیدگاه درگیر من شده بود! میتونستم این درگیری رو به همه و حتی خودش اثبات کنم! یلدا سقلمه ای به پهلوم زد وبا بالا و پایین کردن ابروهاش گفت:…
رمان ناسپاس پارت 13812 ماه پیش3 دیدگاه به محض شنیدن صدای نویان دیگه حرفهاش رو ادامه نداد. فورا لیوان توی دستش رو گذاشت کنار و با بلند شدن از روی مبل، چرخید سمت نویان و…
رمان ناسپاس پارت 13712 ماه پیش2 دیدگاه مکث کرد.دستهاشو از دور بدنم رها کرد و با گرفتن انگشتهام درحالی که منو به سمت تخت میبرد گفت: -اما تو مثل هیچکدوم نبودی… درحالی که منو…
رمان ناسپاس پارت 13612 ماه پیشبدون دیدگاه «پارت قبل اشتباه بارگذاری شده بود این ادامه پارت ۱۳۵هست» ایستاد و دیگه پله هارو بالا نرفت. چشمهام از پشت سر روی قد و بالاش به گردش در…
رمان ناسپاس پارت 1351 سال پیش6 دیدگاه به زور چند تیکه از اون استیک خوردم.شاید برای اینکه دیگه بهانه ای برای به اجبار نگه داشتن من در کنار خودش نداشته باشه. دلم میخواست زودتر…
رمان ناسپاس پارت 1341 سال پیش3 دیدگاه وقتی فهمید میخوام کنارش بشینم نیم خیز شد و پاهاش رو جمع کرد و آورد پایین. به صورتش خیره شدم و گفتم: -من متاسفم……