27 مرداد 1401 - رمان دونی

روز: 27 مرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت 98

  نشستم روی تخت و خودمو کشوندم سمت بابام _جونم بابا _بدون شک میگم که باهاش حرف زدی و خیر از بیرون رفتنت داری _خبر دارم _چندتا سوال ازت دارم باباجان ، رو راست جوابمو بده ، احساستو غلاف کن _چشم ، بپرس شما ، قول میدم راست و حسینی جواب بدم _رادان شمس ….. وقتی بترسی به جز خانوادت

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 37

  _من کمک نمی‌خوام ارسلان خان. دیگه بیخیال! انگار میخواست با این بیخیال گفتن ها و خونسردی های عجیبش ، هر چه سر دلش مانده را با خاطرات وحشتناکش بالا بیاورد. حجم بزرگی از بغض و ترس و دلتنگی امان قلبش را بریده بود اما باز هم آرام بود… آنقدر که کفر ارسلان درآمد. دستش را گرفت و مانع رفتنش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 67

  قدمی جلوتر می‌گذارم و ابُهت قد و هیکلش عجیب آدم را می‌گیرد. -خوب واسه خودت حرمسرا راه انداختی… یه خروس و ده تا مرغ، کمِت نشه یه وقت؟ شنیدم حوریه خانوم سوگلی تشریف دارن… در قفسش جابجا می‌شود و چه کیفی می‌دهد که دستش به گوشت من نمی‌رسد! -چیه؟ داری می‌میری که منو بگیری تیکه پاره کنی؟ تازه میخوام

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 70

  با بغض نگاهش کردم.چقدب دلم به حالش میسوخت و دستمم به هیچ جا بند نبود… آب دهنمو قورت دادم. من واقعا نمیخواستم گریه کنم که اون خودش رو ببازه اما دست خودم نبود. آستینمو رو چشمهام کشیدم و گفتم: -مامان من برات یه وکیل خوب میگیرم….نمیزارم خیلی اینجا بمونی…. از پشت شیشه زل زد تو چشمهام.دستشو آورد پایین و

ادامه مطلب ...
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۲۰

  _ آ آ ، نشد اینطوری که ! خب بزار از اینجا شروع کنم اون مردک عوضی گابریل به زودی و حتی سر تاریخی که ما قراره به طور رسمی زن و شوهر هم بشیم ، اونم قراره با کلاره که حدس میزنم نمیشناسیش اما یه گرگ امگا هست ازدواج کنه ، خلاصه بگم که اگر به امید گابریل

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 97

  میدونستم یکم دیگه بابا میرسه و قراره صحبت کنیم ، اینجا انقدر کوچیک بود که حدسم این بود تا ده دقیقه یا نهایت یک ربع دیگه برسه ، تا بیاد لباسایی که میخواستم بپوشمو گذاشتم رو تختم لگ کرم با تاپ کرم یه مانتو شکلاتی ، کیف و کفش ست اش رو ریما داشت و زیرآبی برشون میداشتم یه

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 42

  فصل سیزده “شکنجه گر” نیاز لرزش زانوهام چنان بی وقفه و شدید بود که حتئ مشت کوبیدن هامم از این لرزش لعنتی کم نمی کرد. ارامش شونه هام رو ماساژ می داد و سعی داشت لرزشم رو متوقف کنه اما من اصلا حال مساعدی نداشتم. همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاده بود. ادم های اراز در رو

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 179

  دلارای سمتش برگشت و پرحرص خیره چشمانش شد _ بله؟ تو مگه نگفتی حلش می کنی؟ کردی؟ نه! دیگه بهت اعتماد ندارم ارسلان قبل از اینکه ارسلان حرفی بزند سمت حاجی برگشت _من .. من نمیخواستم آبروی شما رو ببرم حاجی یعنی ما نمی خواستیم هرگز فکر نمی کردم تو عروسی اون اتفاق بیفته باور کنید من بیشتر از

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 31

بازگشت به گذشته ….   از خانه ی زنعمویش برگشتند   سمیه حال نزاری داشت ، احوالش به هیچ عنوان به سامان نبود   بدون درنگ به سوی اتاقش روانه شد … تا آنجا با خیال راحت بگرید   هنوز قدمی از قدم بر نداشته بود که صدای مادرش گوشش را در بر گرفت : سمیه !   رو برگرداند

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 20

  نگاهشو یه دور از بالا تا پایین روی حالت نشستنم چرخوند و خیلی محو گوشه ی لبش بالا رفت… انگار از اینکه اینجوری خودم رو به مظلومیت زده بودم خنده اش گرفته بود… روی مبل روبروم نشست و خم شد جلو و دست های تو هم قفل شده اش رو روی زانوهاش گذاشت… از نگاهه خیره و منتظرش ترسیدم

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 41

  نیاز -چیزی شده؟ سوال ناگهانی ما باعث شد نگاه گریزونشون رو به مایی که با گیجی نگاهشون می کردیم بدوزن. اراز بی قرار دست هاش رو با صابون شستشو می داد و حامیِ نامدار با ضدعفونی کننده به جان دست هاش افتاده بود. چه خبره شده؟ ارامش قدمی سمت همسرش برداشت و با تردید گفت: -حامی زخمی شدید؟چرا دارید

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 18

  موهامو سشوار کشیدم.. آرایش کردم.. همه ی برق هارو روشن کردم و خونه رو چراغونی کردم… آهنگ شاد گذاشتم و ذهنم خالی از فکروخیال های مسخره کردم.. حالم بهتر شد.. حتی دیگه از دست مازیار هم دلخور نبودم… دلارام واقعی همینه.. ازاون دلارام ترسو و ناتوان بیذار بودم… تصمیم گرفتم واسه شام غذای مورد علاقه ام یعنی رشته پلو

ادامه مطلب ...
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۱۹

چشمانش را با اطمینان به چشمانم دوخت … حرفی که لوییس قرار بود بزنه ، سرنوشتم را رقم میزد …. لوییس مرد جسوری بود درست مثل خودم خودسر بود .‌… و بالاخره لب باز کرد…. _ باشه قبول میکنم … اما در صورتی که بهم بگی چیشده و قولت رو نشکنی …   با شنیدن جواب مثبتش بی اراده لبخندی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 96

  رادان بهم اطلاع داده بود که رسیده به رستورانی که بابام گفته بود حاضر شه تا حرف بزنن و رادان بهم قول داد هروقت از بابام جدا شد بهم اطلاع بده و صد البته توضیح بده که چی گفته شده و از تایمی که رفته بود پیش بابام دو ساعت گذشته بود و من کل اتاقمو متر کرده بودم

ادامه مطلب ...