رمان ملورین پارت 14
زمانی که تمام شد کمر راست کرد و دستی به پیشانیاش کشید، نه صدای محمد میآمد و نه مینو. در یخچال را بست و به سرعت از آشپرخانه خارج شد، مینو سرش را روی پای محمد گذاشته بود به خواب عمیقی فرو رفته بود و محمد با موهای دخترک بازی میکرد. با دیدن ملورین لبخندی تحویلش