17 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 17 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 120

  آرام خسته از دانشگاه برگشتم خونه و رفتم توی اتاق و خواستم مانتوم رو بیرون بیارم که نگاهم خورد به دستم که الان پر از نوشته های مختلف و نقاشی بود که کار بچه ها بود. عسل هم بخاطر اینکه قبل از اون اشکی روی دستم نوشته بود باهام قهر کرد اما وقتی که دید همه بچه ها خواستار

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 49

    – حنانه کجاست؟   مامان دستی به روسری‌اش کشید و جوابش را داد.   – اول علیک سلام، دوم اینجا خوابیده سلطان‌بانو!   مهیار الکی خندید و جلو آمد، نایلون‌ها را دوباره برداشته بود.   – سلام، ندیدمتون ببخشید… شام آوردم البته نمی‌دونستم چی دوست دارین خودم انتخاب کردم.   مامان رویش را برگرداند و زیرلب‌ غرغر کرد.

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 21

    مشت شدن دستش را روی کمرم حس کردم و قبل از اینکه فرصت مخالفت و صحبتی بیابد، سر بلند کردم و ملتمس در نگاهش خیره شدم.   _ خواهش میکنم قباد، فقط یه بار باهام بیا دکتر. اگه گفتن نتیجه نمیده قول میدم دیگه حرفشم نزنم و بیخیال بچه بشم.   دستش را از دور کمرم برداشت و

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 25

از خجالت سر در گریبان محمد فرو کرده و همانجا به ارامی لب میزند: – نگو اینطوری خجالت میکشم! محمد حریص چنگی به زیر باسنش زد و به ناگاه تنش را از روی زمین بلند کرد. از ترس نیفتادنش سریع هر دو پایش را دور کمرِ محمد حلقه کرده و با چشم هایی گرد شده لب زد: – وای؟ چیکار

ادامه مطلب ...

دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 119

  مهشید:اِ آراد _راحت باش مهشید بابام:منم که معدم به غذاهای بیرون نمیسازه بابا و آراد و مامان کرفس رو خوردن و منو اشکی با مهشید هم پیتزا من که عاشق پیتزا بودم و اتفاقا خیلی هم خوش حال بودم اما رفتار های اشکی رو از بر بودم و می فهمیدم ناراحته اما مطمئن بودم اگه هر کسی دیگه ای

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 2

      در گیر و دار بیماری مهگل و پیشنهاد شهریار نمایشگاه نقاشی اش هم آماده برگزاری شد. تمامی کارها را با کمک کاوه انجام داد. کاوه برایش بیشتر از یک دوست بود. او یکی از تنها کسانی بود که داشت…!!!   قبل از رفتن به گالری به مهگل سر زد…فرقی نکرده بود و همان طور خبری هم از

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 173

        فرهاد جام آب میوه اش را بالا آورد و نگاهی به مایه نارنجی رنگ داخلش انداخت و در همان حال گفت :       ـ نگران دوست دختر اون مرد نباش ……….. تویِ کار بلد و هفت خط می تونی از پس اون بچه بر بیای و با یک حرکت اون دختر و از میدون

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 158

    بی توجه دستش و کشیدم سمت آشپز خونه که ترسیده ادامه داو _ولم‌کن جاوید… ولم کن جیغ میکشما   بی تردید لب زدم: _گمشو بیا به قدر کافی عصبی هستم‌ که بزنه به سرم همه چیو وسط این جماعت رو کنم پس گمشو بیا کم حرف بزن   دستش و کشیدم و حرصی گفت؛ _رو کن… زندگی‌ خودتو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 271

        با اینکه میل شدیدی داشتم که همون لحظه تماس و قطع کنم و دیگه اهمیتی به شر و ور گفتناش ندم.. ولی یه لحظه کنجکاو شدم ببینم دلیلش برای این حرف چیه که ادامه داد: – بالاخره قراره مادر بشی.. با یه بچه توی شکم.. چه جوری قراره بری تو اون رستوران کار کنی و تمام

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 48

    تنم داغ شد، کاش شام نمی‌خوردیم و به‌جایش چراغ‌ها را خاموش می‌کردیم…   حوله را از دستش کشیدم و بی‌آنکه بپوشمش از پشت بغلش کردم.   – هیز یعنی با چشم باز شوهرتو ببینی! تو که قبلا منو دیدی کوچولو، از چی خجالت می‌کشی؟   بالا رفتن حرارت تنش را حس کردم، تیشرت جذب زردی که تنش بود

ادامه مطلب ...

دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون پارت۴۸

  باوجود این که دوست نداشتم از قدرتام استفاده کنم   اما این دفعه مجبور بودم…   هم زمان با اومدنش وردی رو زیر لب زمزمه کردم و با بشکنی که زدم فالفور به اولین چیزی که به ذهنم رسید تبدیل شدم ، دید چشمام تغییر کرد و درد نه چندان خفیفی توی بدنم پیچید…   خفاش بهترین گزینه ای

ادامه مطلب ...