20 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 20 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 55

    – هی… ننه‌زری! همین ساده بودم که این همه بلا سرم اومد.   دانه‌ای دیگر از چاقاله برداشتم.   نگاهم را پی اردک‌هایی دواندم که پشت سر هم و منظم راه می‌رفتند.   از غاز‌ها می‌ترسیدم به‌خاطر همین ننه‌زری در یک قسمت باغ که فنس کشی داشت زندانی‌شان کرده بود.   – الان چی؟ الان خوشبختی؟   گربه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 22

    لبهایم را با حرص روی هم فشردم تا ناخواسته چیزی نگویم. فعلا باید میشدم حورایِ باب میل قباد و مادرش. ذلیل، بدبخت، وابسته و تو سری خور.   برای راضی کردن قباد باید مدتی دندان روی جگر میگذاشتم و همه چیز را تحمل میکردم. اگر درمانی برایمان بود حاضر بودم هر خفتی را به جان بخرم. تحمل میکردم

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 26

    تک خنده‌ای از روی استیصال لب‌هایش را پوشش داد و به ارامی زمزمه کرد:   – دیشب مهمونی دعوت بودم…   حرفش را به اتمام نرسانده بود که ملورین متوجه‌ی منظورش شد!   محمدی که به قول خودش بی قید و بند بود، دیشب هم میان آغوشِ باز زنی دیگر سازش را کوک کرده بود.   با دلخوری

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 122

  سریع سرش رو بلند کرد و بهم نگاه کرد _پس چرا دروغ میگی میخوای بری پیش دخترا؟ لبخند زدم، چون فقط آرام بود که حتی موقعی که خودم هم قصد خراب کردن خودم رو داشتم هم بازم بهم شک نمیکرد اشکی:ببین عشقم من از همه دخترا متنفرم اونم بخاطر مرگ میکائیل… پس با بدترین روش ازشون انتقام میگیرم. وضعیت

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 2

      قبل از حرف زدن مکث کرد.   _ رئیس قبلا دعوت به ناهار فردارو قبول کرده تا موقعیت جناب قیمی رو تثبیت کنه. قول دادن که تا اخر هفته همه‌ی موانعو برای خانوادتون کنار بزنن‌.   خب پس هامین خان توی ماشین بود.   بلند شدم و کباب دست نخورده رو توی دستم گرفتم و قوطی نوشابه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 174

      نسرین سرش را بلند کرد و موهایش را از مقابل چهره اش کنار زد ………… مطمئناً دختری که به کمکش آمده بود همان دوست دختر یزدان بود .       اما حتی یک ثانیه از بالا آمدن سر نسرین و از افتادن چشمانش در چشمان گندم نگذشته بود که گندم از دیدن و شناختن نسرین ،

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 272

        یه بار دیگه دستم حرکت کرد برای زنگ زدن بهش.. ولی نگاهم افتاد به صفحه لپ تاپ و دوربینی که توی اتاق جلسات نصب بود.. یاد اهمیت این جلسه افتادم و اینکه دیگه بیشتر از این نمی تونستم معطلشون کنم.. واسه همین گوشیم و گذاشتم تو جیبم و با قدم های بلند زدم از اتاق بیرون..

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 54

    #لاله   داشتم مواد ته‌چین را آماده می‌کردم.   زعفران و ماست چکیده، برنج و زرده‌ی تخم‌مرغ…   ظرف‌های کوچک کنار هم چیده را نگاه کردم.   چه ته‌چین‌هایی از آب در می‌آمد.   ظرف زرشک شسته را کنار دستم گذاشتم اما با صدای سپیده حواسم پرت شد و ظرف از دستم کف کانتر ریخت…   – لاله…

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 160

  ×××     آوا* شیرینی دیگه ای تو دهنم گذاشتم و خیره بودم به صفحه تلویزیونی که هیچی ازش نمی‌فهمیدم و همه ی فکر و ذکرم پی اتفاقای سه چهار روز پیش بود پوفی کشیدم و یاد فرزانی افتادم که تو این چند روز خیلی باهاش سرسنگین شده بودم و دیگه کار به کارش نداشتم هر چند فکر کنم

ادامه مطلب ...