تک خندهای از روی استیصال لبهایش را پوشش داد و به ارامی زمزمه کرد:
– دیشب مهمونی دعوت بودم…
حرفش را به اتمام نرسانده بود که ملورین متوجهی منظورش شد!
محمدی که به قول خودش بی قید و بند بود، دیشب هم میان آغوشِ باز زنی دیگر سازش را کوک کرده بود.
با دلخوری و لبهایی جمع شده، تنش را تکانی داد و به ارامی زمزمه کرد:
– بذارم پایین!
محمد اما بدون توجه به حرف دخترک، تنش را محکم تر به دیوار کوباند و فاصلهی میانشان را به قدری کم کرد که سینههای برجستهی ملورین به تخت سینهاش چسبیده بود.
دندان رو هم فشرد و برای کم کردن حسادتِ دخترکِ ناز پروردهاش گفت:
– باهاش نخوابیدم جوجم که لباتو اینطوری واسم بر میچینی!
دلخور موهای خوش حالت محمد را در پنجههدی کوچکش گرفت و کمی آنها را کشید و با معصومیتی کودکانه گفت:
– ولی پیشش روی یه تخت خوابیدی!
پر از طمع از رفتارِ ملورین، دندانهایش را روی برآمدگی سینهاش فشرد و گازی محکم از بالای سینهاش گرفت:
– آخ!
جای گاز گرفتگیاش را بوسه باران کرد و سپس کنار گوشش پر از حرص گفت:
– به موت قسم حتی دستمم بهش نخورد دردونه!
اینگونه که سر و صورتش را بوسه باران میکرد و قسم میخورد نمیتوانست حرفش را باور نکند.
با این حال هنوز کمی دلخوری در لحن حرف زدنش باقی مانده بود زمانی که گفت:
– دیگه…دیگه مهمونی نمیری؟ دیگه پیش دخترِ دیگهای نمیخوابی؟ حتی…حتی…
ادامهی جملهاش با بوسهای که محمد روی غنچهی لبهایش کاشت به اتمام رسید، خمار از لبهایش دل کند و زمزمه کرد:
– دیگه فقط تو! همش تو! مِن بعد فقط تویی دردونه! قربون حسودی کردنت بشم!
حرفش را زد و اینبار شانهی عریانش را بوسه زد و دوباره ادامه داد:
– دلم میخواد همینطوری تو بغلم نگهت دارم، دلم میخواد وقتی لباتو اینطوری واسم پیچ میدی تا جون داری ببوسمت، دلم میخواد این تن و بدن سفیدتو مارک دار کنم، آخ ملو…آخ از دست تو دختر!
نخودی خندید و کمی تنش را از دیوارِ سرد فاصله داد و سپس گفت:
– میذاریم پایین؟ دستات درد میگیره.
تنش را از دیوار فاصله داد و گفت:
– یه نَمه بچه تو بغلم گرفتم اونوقت نگرانی دستم درد بگیره؟ مگه تو وزنیم داری؟ باید از این به بعد خودم لقمه بذارم دهنت که یه خورده پر و بال بگیری، گفته باشم من زن لاغر مردنی دوست ندارما!
ملورین بی حواس به اندام کوچکش نگاهی انداخت و خجالت زده گفت:
– یعنی منو دوست نداری؟!
تن کوچکش را روی زمین گذاشته و با لبهایی که سعی داشت به لبخند کِش نیاید گفت:
– یه چرخ بزن ببینمت!
ملورین گیج و متعجب دور خودش چرخی زد.
اندام زیبایش در تاپ دو بندهی مشکی رنگ و شلوار خوش دوختش دیدنی بود.
سینههای گرد و تو پر، کمری باریک و باسنی گرد و پاهایی ظریف و کشیده! مگر میشد این زن با این ظرافت را دوست نداشت؟
نگاه خمارش را به سختی بالا کشاند و به ملورینِ متعجب نگاهی انداخت و گفت:
– بیا نزدیک تر.
انتهای موهایش را در دست گرفت و آهسته نزدیکش ایستاد و دوباره گفت:
– چاق بشم یعنی؟ یا…یا نکنه…نکنه چون ریزم…
حرفش را ادامه نداد و محمد متوجهی منظورش شد، حرصی از شوری که در دلش افتاده بود گفت:
– یکی از خوبیای ریز بودنت میدونی چیه دردونه؟
سری به دو طرف تکان داد و محمد ادامه داد:
– خوبیش اینه که وقتی دعوامون شد میتونم بلندت کنم بذارمت رو طاقچه، بعد از اون بالا جیغ جیغ کنی و نیارمت پایین! چرا اینقدر جوجهای تو؟
بعد دستش را روی کمر ظریفش سراند و بوسهای میان دو ابرویش نشاند:
– بعدشم شما همینطوری که هستی خوبه، تو دل برو و خوردنی فقط باید یه خورد و خوراکت برسی که خدایی نکرده ضعیف نشی، همین الانشم پای چشمات داره گود میره خوشگل خانمم! باید خودم مراقب دردونم باشم دیگه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 13
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
از بی ناموسی ممد
چطوری راحت میگذره
فقط تو فکره چیزه
واقعا نمیفهمم تو دو دیقه شدن لیلی مجنون😑😑
اوووقققق. چه دل وقلوه الکی.. دردونه. اووقققق
آره حالا هی قربونش برو دو روز بعد یه جورییی میزنین ب تیم و تاپ هم ک نگوووو😑تجربه ی خوندن رمان های زیاد اینو بهم میگه🥴😂
عه تمنااااا😃
سپیدههههه😍🖐🏻🖐🏻
چطولی کچل 😂 😂 😂 😂
چرا اینقدر کم پیداییییییییییییییی
کچل نیسمم ک ببین این همه مو داررمم😂
چیکارکنم یاسیی درس دارمم🥺🚶♀️💔
ببینم چیگده مو دالی؟
اللهی بگردم🥺
موفق باشی دورت بگردم❤
ایناهاش💇♀️💇♀️
خدانکنه گلم
ان شاءالله 😘
اره بخدا دلارای پیرمون کرد گل بگیرن تو سر نویسنده
هعی خداکنه حداقل اینا دیگه باهم خوب باشن یکدفعه مثل دلارای جنی نشن🥺💔