رمان آشپز باشی پارت 68
اشکهایم بیامان میبارید، قلبم شکسته بود از این رفتار سرد او! از عصبانیتش و اینکه نگاهم نکرد. اولش فکر کردم آمده پی رابطه! میخواستم شرط بگذارم. میخواستم باز از خودم بگذرم برای یک آدم. از او کمک بگیرم و… سشوار را روشن کردم که هقهقم را نشنود. اصلا همین فردا میرفتم و کارهای طلاق را پیش میبردم. به