25 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 25 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 68

  اشکهایم بی‌امان میبارید، قلبم شکسته بود از این رفتار سرد او! از عصبانیتش و اینکه نگاهم نکرد. اولش فکر کردم آمده پی رابطه! میخواستم شرط بگذارم. میخواستم باز از خودم بگذرم برای یک آدم.   از او کمک بگیرم و… سشوار را روشن کردم که هقهقم را نشنود. اصلا همین فردا میرفتم و کارهای طلاق را پیش میبردم. به

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 67

    بیحرف نشستم پشت میز. دلم میخواست آنقدر نگاهش کنم که چشمانم از سو بیفتد. آنقدر نگاهش کردم که نفهمیدم کی چای خوشرنگش را جلویم گذاشت و پولکی کنجدی که میدانست خوشم میآید.   -چاییتو خوردی برو، منم همین روزا میرم! مگر چه میشد من و او هم مثل آدم زندگیمان را میکردیم؟ چه میشد اگر قبل از آشنایی

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۷۵

      _ طلوع…طلوع…     با صدا زدنش فورا بلند میشم و از اتاق میزنم بیرون…       رو تخت تو حیاط نشسته و بلند بلند با خودش حرف میزنه…         _ واای…وااای…خدا مرگم بده…دیدی چی شد…   چادرشو زیر بغلش جمع میکنه و دستشو به حالت مشت جلو دهنش میگیره و همچنان ادامه

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 13

    – حرف می‌زنی یا بندازمت بین چند تا نره‌خر مست‌تر از خودم تا پاره‌ت کنن؟!   نگاه دخترک بیشتر می‌لرزد و امید با خشمی جنون‌وار خم می‌شود   – حرف بزن…   – تو… تو… اون… اون شب….   بی‌طاقت بازوی نحیف دخترک را چنگ می‌زند و تن لرزانش را سمت خود می‌کشد…   – من اون شب

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 17

    نفس عمیقی می‌کشه و ترسناک می‌غره:   – من یه پوستی از تو بکنم… تازه اولشه…   لبخند دندون نمایی می‌زنم:   – آرزو برجوانان عیب نیست زیبارو… خدا رو چه دیدی؟ شاید خوابشو دیدی.   با خونسردی و آرامشی طوفانی سر تکون می‌ده:   – می‌گم بهت به امید خدا… ده روز باهام تو یه اتاقی. یه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 134

    با چشم هایی اشک الود نگاهش کردم که “نچی” کرد و نیمخیز شد…   دستش رو روی زانوم گذاشت و مهربون گفت: -خوبم عزیزم..ببین بلند شدم دیگه..چیزی نیست..   -نه نه..بلند نشو..بخواب..   خنده ی ارومی کرد اما یه لحظه از درد چشم هاش رو جمع کرد و درهمون حال گفت: -به زور میخواهی بندازیم تو جا؟..  

ادامه مطلب ...

“گربه سیاه” پارت 5

چرا داییم بعد این همه سال اومده و از من کمک میخواد منی که هیچ کاری تا حالا انجام ندادم + چرا کمک من؟! _ آره خواهرزاده عزیزم میتونستم اعتماد یانه؟! اصن شاید داییم نبود یه نفر دیگه بوده باشه ولی با این همه چیزایی که من خوندم میگم میتونه این آدم داییم باشه + چجوری کمک میتونم؟! _ میخوام

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 5

        -حواست بهش باشه من دارم میام، برام لوکیشن بفرست.   نصرت چشمی گفت و تلفن را قطع کرد. لوکیشن را فرستاد و سمت دخترک رفت. کنار ماهرخ نشست… -خانوم حالتون خوبه…؟!     ماهرخ بی حال و رنگ پریده کمی خود را جمع و جور کرد و با زحمت بسیار بالا کشید… بی رمق گفت: خوبم

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 66

  حالا چه میخواست بکند جز مشتی حرف زور که آنها را هم پیشتر شنیده بودم! -وای! ترسیدم! مثلا چیکار میکنی؟؟ برای گفتن حرفش کنار گوشم سرش را خم کرد. یک سر و گردن بلندتر از منِ لاغرمردنی بود و این تسلطش کمی ترسانده بودم. -میتونم حکم بگیرم که سر کار نری! اجازهی شوهر میخواد دیگه نه؟؟ ضربهاش به حدی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 165

      مات و مبهوت خیره بودم به عکس روبه روم و احساس میکردم نفسم بالا نمیاد دیگه… روی زمین افتادم و گوشی‌ انداختم کنار و توجه ای به آوا آوا گفتنای نگران آتنا ندادم و چند بار محکم پلک زدم تا شاید تصویر روبه روم عوض شه اما اون عکس و تصویر هیچ تغییری نکردن و من خیره

ادامه مطلب ...

دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 65

    برخلاف میلم گفتم، برخلاف آنچه دلم فریاد میزد. -نکن! برو! لاله حودمه! نفس خندانش خورد به لالهی گوشم… تمام سلولهای تنم افتاد به تپش خواستنش! عطر نفسش همان بود… همانقدر دلپذیر که دلم میخواست آنقدر ببوسمش که از لبهایش خون بپاشد ! -برو بچه! صاحب لاله منم نه تو! با بیجانی تمام تکانی خوردم که از آغوشش بیرون

ادامه مطلب ...