24 اردیبهشت 1402 - رمان دونی

روز: 24 اردیبهشت 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۰۳

    فاصله ای بینمون نیست و به‌ شدت معذب میشم و جمع و جورتر میشینم…   همیشه از بخاری و بویی که ازش تو اتاق ماشین میپیچه متنفرم…..   الانم حالت تهوع میاد سراغم و کم مونده همین کیک و آبمیوه ای هم که خوردم رو بالا میارم….     نفس عمیقی میکشم و اروم میگم: ببخشین میشه بخاری

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 36

    لب‌هایم را بالاخره با زور از هم باز کرده و پچ مانند می‌پرسم   – چقدر می‌گیرین؟!   صاف می‌ایستد… اندام درشتی دارد… از زیر روپوش سفید رنگ پزشکی، تاپ نارنجی رنگی پوشیده است.   – یه تومن…   به جای من نیکا با صدای بلندی حجم شوکگی‌اش را به نمایش می‌گذارد   – یه تومن واسه یه

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت34

  (مائده) بعد اون شبی که گفت بعد رفتنش چکار میکنم رفتارش به کل عوض شده دیره بیرون تا نصفه شب نمیاد و با فاصله ازم میخابه، دیگه باهام حرف نمیزنه حاملگیم باعث شده بود شکاک باشم ولی سعی کردم افکار زردمو کنار بزنم امروز وقت دکتر داشتم قرار بوپ صدای قلب بچه مو بشنویم _سلام حاضری؟ _سلام اره از

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 159

    سرم رو تکون دادم و دوباره نیم نگاهی به سورن انداختم..شدت اخم هاش هرلحظه بیشتر میشد و غضبناک به اتش کم جون شده امون نگاه می کرد…   رو به کیان با علامت پرسیدم “چشه” که سرش رو به نشونه “مهم نیست” تکون داد و دیگه حرفی نزد….   فضا انقدر سنگین شده بود که البرز و دنیز

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 30

        حق با شهریار بود. ان دو خواه یا ناخواه در کنار هم داشتند زندگی می کردند. اما زندگی مشترک چیزهای مشترک دیگری هم داشت که فعلا از عهده اش بر نمی آمد.     ماهرخ خواست عقب برود که شهریار نگذاشت و دست دور کمرش پیچید. سعی کرد دخترک را نترساند اما نمی توانست هم از

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 3

#پارت_3 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   نگاهی به پشت سرش انداخت. _این‌طور به‌نظر می‌رسه.   چند لحظه خیره نگاهم کرد.   تیزی چشمان تیره‌اش موجب شد سریع نگاهم را بردارم. _باز هم که اسمارتیز شدی! می‌خوای بقیه واسه‌ت دست بگیرن؟ چرا زودتر نرفتی بالا صورتت رو تمیز کنی؟   لبم را تر کردم و قدمی به سوی در برداشتم. _لازم نیست واسه چنین

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 314

      از الآن به بعد.. دیگه فقط به بدی هاش فکر می کردم.. به بلاهایی که سرم آورد.. به متلک ها و زخم زبون ها و حرف های زشتی که بارم می کرد.. به تهدیدهای دم به دقیقه اش.. به شکنجه های روحی و روانیش.. به ساعت هایی که روی اون تخت نگهم می داشت و تا وقتی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 213

      ×   جاوید   دستم هنوز به زنگ در نرسیده بود که یک باره در باز شد و با قیافه فرزان روبه رو شدم چشمای قرمز و صورت گرفتش نشون میداد حالش حال درستی نیست و با بهت خیره بودم بهش و اونم‌ خیره بود تو صورت من! وَ در آخرم از کنارم رد شد و شونش

ادامه مطلب ...