روز: 24 خرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

فصل دوم پارت دوم

    +میگم دانیال تو خبری از کوروش نداری؟!   داشت تو آیینه ماشین موهاشو درست می کرد تعجب کرد که ازش این سوالا پرسیدم…   + چیه چرا اینطوری نگاه میکنی؟!   ماشینو روشن کرد بدون اینکه جوابی بهم بده   _ راست میگم خبری ازش نداری؟! حتی یه پیام یه زنگ یه نامه آقا عرفانم ازش خبری نداشت

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۱۸

  با دیدن ماشینی اونم دقیقا جلوی ماشینش میزنه رو ترمز و با اخمهای درهم پیاده میشه…     میخوام منم پیاده شم که تند میگه: بشین تو…     صدای بلندش باعث میشه برگردم سرجام…     در سمت راننده باز میشه و پسر جوونی پیاده میشه…..     پسری که وقتی میچرخه میفهمم همون پسری که اون روز

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 64

        _ وای ترسم بیشتر شد!   دست روی شانه‌اش گذاشتم:   _ نگران نباش حل میشه…   با صدای در پایین بود که فرصت حرف زدن باقی نماند، سریع بیرون زد و من هم برای ضایع نبودن اوضاع به سمت بالکن برگشتم.   مشغول باقی لباس‌ها بودم که کسی وارد راهرو شد، توجهی نکردم. نزدیک شدنش

ادامه مطلب ...
رمان نگار

رمان نگار پارت 1

  🔹نگار🔹   غروب شده بود .. باز دوباره کلاسم خیلی طول کشیده بود و طبق معمول خورده بودم به ترافیک ناجور همیشگی … شیشه ماشین رو پایین دادم و هوای خنک و تمیز پاییزی رو وارد ریه هام کردم … توی این تهران خراب شده خیلی کم پیش می اومد هوا انقدر تمیز و قابل تنفس باشه .. دلم

ادامه مطلب ...

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 37

          _ خوش اومدی نورچشمی.   _ هف فوبیای آقازاده انتخابیه…   با صدای پچ‌پچ‌وار سمن نگاهمو از صحنه‌ی مقابلم گرفتم و به سر خم شده و لبخند گوشه‌ی لب دختر مقابلم دادم.   _ باورکن اگه ندیده بودم که خیلی راحت زندایی و مامانو بغل می‌کنه صددرصد مطمئن می‌شدم هف فوبیا داره.   برای چند

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 341

          تنها کاری که تونستم بکنم این بود که دستم و جوری محکم جلوی دهنم بگیرم که درد فک و صورتم من و به خودم بیاره و بهم بفهمونه این جا جای واکنش نشون دادن نیست! واسه همین سریع از پله ها پایین رفتم و خودم و رسوندم به خیابون و بی اهمیت به تک و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 249

    ناچار ماشین رو کنار خیابون نگه داشت که سریعا پیاده شدم و از ماشین کمی فاصله گرفتم.‌‌.. کلافه نگاهم رو به ماشینایی دادم که با سرعت از کنارمون رد میشدن… وسط خیابون هیچ کار نمی‌تونستم بکنم نه راه پیش داشتم‌ نه راه پس حتی تلفنمم همراهم نبود زنگ‌ بزنم سیاوش بیاد!   صدای باز شدن در ماشین و

ادامه مطلب ...