+میگم دانیال تو خبری از کوروش نداری؟!
داشت تو آیینه ماشین موهاشو درست می کرد
تعجب کرد که ازش این سوالا پرسیدم…
+ چیه چرا اینطوری نگاه میکنی؟!
ماشینو روشن کرد بدون اینکه جوابی بهم بده
_ راست میگم خبری ازش نداری؟!
حتی یه پیام یه زنگ یه نامه
آقا عرفانم ازش خبری نداشت
_ دانیال: چرا پیگیریشی دختر
+ بابا بفهمین من نگرانشم
من الان بی خبر برم شما نگران نمیشین
_ یه بار که جواب تو ماهان داد…
+ ولی جوابش قانع کننده نبود گفت رفته سر کار…
+ تو خودت باورت میشه انگار دارین بچه گول میزنین
_ این رستوران خوبه؟!.
+ دانیال با توام
_ مارال گفتم که پیگرش نشو
+ چرا؟! چون دوسش دارم
_ خیلی پیله میکنی مارال
+ راستشو بهم بگین
_ پیاده شو بریم تو تا بگم
پیاده شدیم
+ اینجا همیشه میای؟!
_ آره
بیا اینجا بشین
+ رستوران خوشگلیه
_ خوبه خوشت اومده...
+ بگو دیگه
_ مارال چیزه… تو نمیخوای برگردی آلمان؟!
+ چند بار گفتین اما من جوابم نه
_ چرا؟!
دانیال واقعاً داشت یه چیزی رو پنهون می کرد و راستشو نمیگفت و این رو مخ ام رژه میرفت
+ دانیال این چه ربطی به کوروش داره
_ اَه کوروش چجوری بگم بهت
+ بگو دیگه…
_ اون…
+ دانیال تورو خدا بگو اینطوری تیکه تیکه نگو…
_ متین یادته؟! پسرعموی نامشروع تون
+ بخدا الان قلبم وایمیسته بگو
_ اون مرتیکه حرومی کوروشو گرفته
تو بهت حرف دانیال بودم
حس کردم واسه چند دقیقه زمان وایستاده
+چی؟! چرا بهم دورغ گفتین
_ دورغ نگفتیم
دکترت گفته بود خوب نیست بگیم ماهانم میترسید تورو از دست بده نگفت
+ پاشو بلند شو بریم
الان اون متین کجاست؟!
دانیال لیوان آب دستش بودو آورد نزدیک
_ آروم باش بیا مارال یکم آب بخور
بهم ریخته بودم لیوانو پرت کردم
همه مشتریا داشتن بهمون نگاه میکنن
_ عذر میخوام من پول لیوانو حساب میکنم
از رستوران زدم بیرون
اینا میدونستن من چقدر منتظر کوروش بودم …
چرا نگفتن بهم
سریع یه تاکسی گرفتم رفتم سمت ماهان
اصن برام مهم نبود جلسه داره یا نه
هر لحظه که میگذشت انگار برام سخت تموم میشد
وارد شرکت شدم رفتم سمت اتاق ماهان
بدون اینکه در بزنم وارد اتاق شدم
خیلی از دستش کلافه و عصبانی بودم
+ چرا بهم نگفتی کوروش کجاست؟! چرا؟!
ماهان بهت زد رو صندلیش بود و همین جور نگام می کرد
همون آقا که راهنماییش کرده بودم تو اتاق بود
ماهان: مارال برو بعداً حرف میزنم الان یه کار مهم دارم
+ برام مهم نیست کارت مهمه یا نه
چرا نگفتی کوروش کجاست؟!
اگه نگی الان کجاست خودم میرم پیداش میکنم
لحن صحبت کردنم خیلی بد بود بلند بلند داد میزدم
اون آقا از سرجاش بلند شد و دستشو سمت ماهان دراز کرد
_ آقای احتشام من بعداً با شما صحبت میکنم فعلاً با اجاره
ماهانم باهاش دست داد و ازش عذر خواهی کرد
بعد از اینکه او آقا رو تا دم در اتاقش بدرقه کرد خیلی راحت و ریلکس رفت پیشت میزش نشست
+ ماهان با توام چرا نمیگی چیشده؟!
ماهان: کی بهت گفت؟!
+ فقط بهم بگو کوروش کجاست؟!
ماهان بگو خیلی نگرانشم میدونی چند ماه شده ازش بی خبرم
همونجا که وایستاده بودم نشستم رو زمین
نمیتونستم جلوی بغض مو گرفتم
+ داداش تورو خدا بگو حالش چطوره؟! اصن چیشد گرفتنش؟!
چرا این همه مدت پیداش نکردین؟!
ماهان اومد از شونه هام گرفت
ماهان: مارال خواهری توروخدا گریه نکن
کوروش ازم قول گرفت گریه نکنی
+ بهش نگفتی نامرد تو نباشی مارال نابود میشه بگو بیاد
داداش تورو خدا بریم پیداش کنیم چرا این همه مدت نتونستی
ماهان: قربونت برم میدونی چند ماهه دنبالشم فقط یه بار تلفنی حرف زدیم اونم متین بیشرف گوشیو گرفت قطع کرد
+ چرا بهم نگفتین؟! میدونین چه فکرایی با خودم می کردم
ماهان همین طور که دلداریم میداد اشکامو پاک می کرد
ماهان: نفسم یکی یه دونه ام دکترت میگفت نباید بهت بگیم مگه میشه ازت چیزی قایم کنم
+ داداش بیا پیداش کنیم
ماهان بلندم کرد رو صندلی نشوند برام آب آورد
ماهان: مارال میدونی این آقایی که اینجا بود مامور مخفی بود
بهش گفتی بودی منشی منی
وقتی منشی ام براش چایی آورد هی نگاش می کرد میگفت شما منو راهنمایی کردین اومدم این اتاق
بین گریه هام خندم گرفته بود
+ داداش چرا خنگه من کی راهنماییش کردم من اصن شرکت نیومدم
ماهان دماغمو با دستش کشید
_ تو کی رو داری بازی میده بچه
+ آی نکن دردم گرفت
_ حقته
پاشو بریم خونه نزاشتی من درست کارم همش گریه کردی
+ داداش
_ جانم
سرمو انداختم پایین نمیدونستم چی بگم
_ مارال خواهری خودم حواسم هست به کوروش خودم دنبالشم تو خودتو اذیت نکن
+ بزار کمکت کنم
منم میتونم
کت شو برداشت پوشید
_ خطر داره و منم همچین ریسکی نمیکنم
+ اما داداش…
_ اما نداره
پاشو بریم خونه خاله…
دیگه رو حرفش حرفی نزدم اما من نمیتونستم دست رو دست بزارم
تو مسیر خونه ام هر دو ساکت بودیم انگار دوتامون داشتیم به یه چیزی فکر می کردیم
آهان حالا درست شد.
فقط این خاندان چقدر باحالند. بابابزرگه که رسماً انگار تو اردوگاه نازیهای آلمان آموزش شکنجه دیده بود که حتی به نوه و پسر خودش رحم نکرده بود. فرهاد قد مامورهای مخفی کا.گ.ب. مخفیکاری میکرد. این متین هم چند ماهه یه سرمایهدار مملکت رو دزدیده!
از این به بعد خاندانهای مافیایی ایتالیا رو بفرستیم پیشت آموزش ببینن نویسنده جان.
تخیلت و سناریوهایی که برای داستان میچینی رو دوست دارم. از الان مشتاق ادامهاش هستم
عاشق نظراتتم😂❤