23 اسفند 1402 - رمان دونی

روز: 23 اسفند 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 50

      سوده وسط سالن ایستاده بود و به دور و اطراف نگاه می کرد … . گفت :   – چه بو و برنگی راه انداختی آیدا جان ! به سلامتی امشب دیگه بابا اکبرت برمی گردن خونه ؟!   – بله … بابا اکبر توی راهه الان !   – دیشب که تنهایی نترسیدی ؟! … هی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 153

        این‌ مرد نمی تواند به این سادگی‌ها از اتفاق دیشب بگذرد! امکان ندارد!   – ناهار چی بخوریم فهیم جون؟   – فهیم جون و نقل و نبات، مثلا من مهمون توام، از من می‌پرسی؟   امید می خندد و سر مادرش را محکم می‌بوسد:   – دورت بگردم که دلت نمیاد بگی زهرمار و کوفت!

ادامه مطلب ...

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 195

            نگاهم با صدای زنانه و مسنی به سمت در برگشت، بامزه بود، لبخندم عمق گرفت، چهره‌ی دلنشین و زیبایی داشت، موهای حنا زده‌اش که مسی رنگ شده بود، لباس گلدار و بلندی به تن داشت و شالی هم به کمرش بسته بود، روسری بزرگی هم به دور سرش:   _ جانم خاله، سلام عرض

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمان آوای توکا پارت 31

      ابتدا نگاه ناباورش عایدش می شود و بعد مشت و لگد و جیغ گوش خراشش .       بی وقفه جیغ می کشد و کمک طلب می کند و با لگد و خنچ کشیدن سعی دارد که از خود محافظت کند .     دستش را می گیرد ولی بلندتر فغان می کند .    

ادامه مطلب ...

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .    

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت آخر

    _ نگفته چیکارمون داره؟…   تو فکر فرو رفته و انگار نمیشنوه من چی میگم….   _ با توام بارمان….   نیم نگاهی بهم میندازه و بازم به مسیر رو به رو خیره میشه…..   _ نمیدونم عزیزم….فقط زنگ زد گفت یه دورهمی هست شما هم بیاین…..     آینه جلوی ماشین رو پایین میدم و یه نگاه

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 73

      آرایش کم‌رنگی روی صورتم نشاندم و موهایم را از بالا گوجه‌ای بستم.   لباسم را مرتب کردم و از اتاق بیرون زدم.   چشمم به اتاق نامی که افتاد لحظه‌ای مکث کردم.   قبلا زیاد به اینجا می‌آمدم و اتاقش را زیر و رو می‌کردم.   نمی‌دانم چندسال از آخرین باری که پا به اتاقش می‌گذاشتم می‌گذشت.

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 194

            داشتیم از شهر خارج میشدیم، کمی متعجب بودم، اینکه جایی که قرار است برویم خارج از شهر است و این به نحوی به نفعم بود!   شبیه روستا بود، یکی از روستاهای حاشیه شهر، سرسبز و اطرافش هم کوهستانی و پر از زمین‌های کشاورزی! به وجد آمده بودم، زیبایی‌ و باصفا بودنش حواسم را

ادامه مطلب ...