رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 197 5 (1)

1 دیدگاه
      نگاهم به فرزان بود که هیچ عکس العملی نشون نمیداد سمتش قدم برداشتم و بالا سرش ایستادم… دستم و رو شونش گذاشت و آروم اسمشو صدا زدم ولی هیچ عکس العملی نشون نداد سرم و بالا آوردم که نگاهم یهو خیره شد تو چشمای مشکی جاوید! نگاهش…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 196 3 (2)

2 دیدگاه
    نگاهش و به جاوید داد _تا تو بیمار شدی! از دور بهم رسیده بود دوباره نوه دار شدم‌ اما با خودم گفتم معلوم نیست اون بچه نوه من باشه یا نه… تا وقتی که دیدم وقتی صورت پسرم و تو صورتت دیدم… همون لحظه با دیدنت گفتم نمیزارم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 195 5 (2)

1 دیدگاه
    گیج شدم… دختر سرایدار قصه مادر جاوید و فرزان بود! آقا بزرگ ادامه داد _دختر سرایدارو نمی‌فهمیدم فقط می‌دونستم رسم عشق این نیست که یه شب و روز با یکی باشی شب و روز دیگه با یکی دیگه! همون جا بود که به پسرم پیله بستم و گفتم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 194 5 (2)

9 دیدگاه
    کسی چیزی‌ نگفت، فقط با نگاهای متعجب و پچ پچای زیر زیرکی تک به تک خارج شدن… حالا ما چهار نفر تو اتاق مونده بودیم که آقابزرگ نفس سختی کشید و رو به ژیلا گفت: _درو ببند!   ژیلا سمت در رفت و کاری که گفته بود و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 193 5 (2)

1 دیدگاه
    ×××     قلبم تند تند میزد حال و احوالم یه جوری بود… فکر این که الان جاوید و ببینم اونم وقتی پدر بچه توی شکممه! پوست لبم و می‌جوییدم که دستم تو دستای گرم فرزان فرو رفت و باعث شد نگاهم و بهش بدم _میخوای تو بری؟…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 192 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    ×××   آوا   _به چی فکر میکنی؟!   نگاهش و از درختی که ساعت ها بهش خیره بود گرفت و به من داد _هیچی!   رو صندلی کنارش نشستم و با تردید گفتم؛ _فرزان…‌مَج…مجبور…   پرید وسط حرفم _حرفتو درست بزن!   _مجبور نیستی این کار و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 191 5 (2)

5 دیدگاه
    ناباور بهش خیره شدم: _فقط اسمت میره تو شناسنامم و اسم و رسم منم میره پشت اسم بچت   اشکام و با دست پس زدم و نیشخند زنان لب زدم _به بچم بگم باباش تویی؟! میخوای بچه جاویدی و که حتی نمیتونی نگاهش کنیو بزرگ کنی؟! میخوای کل…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 190 4 (3)

4 دیدگاه
    نگاهی به شکمم که هنوز تغییر آنچنانی نکرده بود کردم دستم و رو شکمم گذاشتم و طوری که خودمم به زور شنیدم گفتم: _فکر نکنم جون یه جنین سه ماهه رو بگیرم… اونم فقط به خاطر خودم!   _آوا باور کن درست میشه… خودم اصلا میگیرم برات بزرگش…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 189 3.7 (3)

3 دیدگاه
    ×××     به برگه سنوگرافی تو دستم مات زده خیره بودم و اشکام صورتم‌ رو خیس میکرد هر کار میکردم این اشکا تمومی نداشت… حتی حرفای فرزانم برام دل گرمی نبود تنها مسعلم این بود که من الان از مردی باردارم که از همه برام غریبه تر…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 188 3 (2)

10 دیدگاه
    اما با یاد استراحتا و خوابای زیادم یا وقتی داشتم موهام‌ و دوباره رنگ میکردم‌ و حالم بد شد به این حقیقت تلخ بیشتر و بیشتر پی می‌بردم در آخر با یاد آخرین رابطم با جاوید آه از نهادم بلند شد و دنیا جلو چشمام تیره و تار…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 187 5 (2)

3 دیدگاه
    اشکام رو صورتم ریخت و سری به چپ و راست تکون دادم و عصبی گفتم: _تــــو… تو مگه این و نمیخواستــــی؟! مگه نگفتی من سمتت نمیام ولی اگه تو بیای سمتم دورت میگردم؟   _گوش بده ببین چی میگم…   عصبی زدم تخت سینش و اجازه حرف بهش…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 186 4.3 (3)

12 دیدگاه
    بی تفاوت نگاهم میکرد و منتظر بقیه حرفم بود که ادامه دادم _دکترش گفته زیاد مهمون این دنیا نیست، خودشم انگار فهمیده وقت زیادی نداره… چند وقت پیش ازم خواست بیام دنبالت ببرمت پیشش… اولش نیشخند زدم درست مثل خودت که میدونم تو دلت داری نیشخند میزنی به…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 185 5 (2)

2 دیدگاه
    ×××   جاوید*   نگاهم به در اتاقی بود که بالاخره باز شد و دکتر ازش خارج شد…‌ نگاهی به هممون کرد که ژیلا اولین نفر از جاش بلند شد و منتظر و با ته مونده های امید بهش خیره موند اما دکتر سری به چپ و راست…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 184 3.7 (3)

1 دیدگاه
    قاشق چنگالش و تو بشقاب غذاش گذاشت _اگه منظور حرفت اینه که گیتار دیگه ای دارم یا نه باید بگم ندارم… گیتار زدنمم برای دوره نوجوونیم بود و سرگرمی الان حتی نوتاشم یادم نیست!   زوم شدم تو چشماش _ یه درصد فکر کن که فکر کنم تو…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 183 3.7 (3)

7 دیدگاه
    نگاهی به ظرف ترشی انداختم با این که تا چند دقیقه پیش داشتم می‌خوردمش ولی با دیدنش تو دست یکی دیگه آب دهنم جمع شد و از جام بلند شدم و گفتم: _حالا یه ذره دیگه   کشید عقب _نخیر… ضعف میکنی خیلی سابقه فشار خون خوبی هم…