رمان آوای نیاز تو پارت 192

3.7
(3)

 

 

×××

 

آوا

 

_به چی فکر میکنی؟!

 

نگاهش و از درختی که ساعت ها بهش خیره بود گرفت و به من داد

_هیچی!

 

رو صندلی کنارش نشستم و با تردید گفتم؛

_فرزان…‌مَج…مجبور…

 

پرید وسط حرفم

_حرفتو درست بزن!

 

_مجبور نیستی این کار و کنی و اسم من ببری تو شناسنامت!… من ازت هیچ توقعی ندارم ناراحتم نمیشم

 

_کم چرت و پرت بگو… من چقدر باید درباره ی این‌ موضوع با تو حرف بزنم و بحث کنم؟!

 

نگاهم و ازش گرفتم

_پس چرا… چرا با من… سر سنگین شدی؟ همش تو فکری… شدی همون فرزانی که روزای‌ اول برام غریبه بود

 

_من و ببین!

 

نگاهم و بهش دادم که ادامه داد

_شاید فکرم درگیر باشه اما درگیر بچه ای که قرار پا تو این دنیا بزاره نه… اون مسئله بین من و تو حل شد و گذاشته شد کنار

 

سکوت کردم که با مکث ادامه داد

_فکرم درگیر حرفای جاوید

 

_سر اقابزرگ؟

 

سری به معنی آره تکون داد

_باید برم!… اما تنها‌ نمیتونم باید باهام‌ بیای

 

نگاهم متعجب شد که ادامه داد

_نمیدونم چه حرفایی و قرار بشنوم و چه عکس العملی نشون بدم… اما… از اون‌جایی که تو توی هر شرایطی کنارم باشی من آرومم‌ پس در نتیجه تو‌هم باید با من بیای

 

آب دهنم و قورت دادم

فکر‌ این‌ که دوباره کنار فرزان با جاوید روبه رو شم‌… اونم‌ وقتی بچش تو شکم من داشت رشد میکرد

فکر این چیزا من‌ و میترسوند! انگار متوجه تردید من شد که ادامه داد

_خیلی زودتر میخواستم این و بهت بگم اما بارداریت باعث شد با خودم فکر کنم‌ نخوای جاوید و ببینی!

به طور کلم هر طور فکر میکنم برای شنیدن حرفای اون پیرمرد باید برم

 

تو صورتش خیره بودم و دوست داشتم‌ بگم‌ خودت برو اما این جوری بی چشم و رویی میشد در برابر لطفایی که بهم‌ کرده بود!

_میام… سختم هست اما باهات میام

 

لبخند کمرنگی زد و نگاهش و به شکمم داد که تو خودم‌ جمع شدم و یه حس خجالت تو‌ بدنم شکل‌ گرفت‌… انگار متوجه شد که سریع نگاهش و دوباره به صورتم داد

_اسمش و چی میزاری؟

 

شونه ای انداختم بالا

_معلوم نیست که فعلا چیه‌‌ که

 

ابروهاش و داد بالا

_خب من الان بهت میگم چیه!… آدمه

 

تک خنده ای کردم

_منظورم دختر پسرشه!… هنوزم‌ هیچ حسی بهش ندارم

 

_داری… میخوای تظاهر کنی حسی نداری!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x