رمان آوای نیاز تو پارت 212
3 دیدگاه
نرگس هیچی نگفت و فرزان فقط یک قدم به جلو گذاشت… احساس کردم بغض داره اما نمیخواد بشکنه! فقط صدای نفسای خش دارش بود که به گوشمون میرسید و صدای مادرش دوباره بلند شد _نرگس؟! با ویلچر سمتمون برگشت و من چهره شکستش و موهای سفیدش رو…