رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 182 5 (1)

18 دیدگاه
    _نمیدونم این سوال برای خودمم پیش اومده شاید چون من شبیه مادرمم و جاوید شبیه پدرم ولی در اصل جواب این سوالو نمیدونم!   هیچی نگفتم که این سری اون سکوت و شکست _هنوز به جاوید فکر میکنی یا حس داری بهش؟!   از سوال یهوییش جا خوردم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 181 5 (2)

3 دیدگاه
      هنوز نگاهش روم بود و خواستم سوالی که این همه مدت ذهنم و درگیر کرده بود و بپرسم اما باز سوالمو خوردم چون می‌ترسیدم باز با یاد خاطرات حالش بد بشه!   _چی میخوای بگی؟   _چی؟   _میگم چی میخوای بگی این چند روزه خیلی از…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 180 5 (2)

6 دیدگاه
    سوالی نگاهم کرد که ادامه دادم _خب یادمه جاوید از کله پاچه بدش میومد و اولین بار که قرارمون بود یه جورایی قیافش دیدنی بود!     لبمو از مرور خاطرات گاز گرفتم و ادامه دادم _من تورو بردم‌ طباخیو منتظر یه واکنش بد از طرفت بودم تا…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 179 5 (2)

7 دیدگاه
    ×××     آوا* در اتاقش و آروم باز کردم و با دیدن چهره ی خوابش رو تخت پوفی کشیدم وارد اتاقش شدم و در و بستم و کلافه غر زدم _بعد به من میگه چرا این قدر می‌خوابی خودش و نمیگه که   روی تختش نشستم و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 178 3.5 (2)

6 دیدگاه
    ×××     جاوید* با خودکار توی دستم بازی میکردم که صدای در اومد قامت آیدین تو جایگاه در معلوم شد و قیافه من و که دید لب زد _چته باز چی شده؟!… الان که باید خوشحال باشی بالاخره قانونی و رسما الان جز مردایی هستی که صاحاب…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 177 3.7 (3)

10 دیدگاه
    هیچی نگفت و معلوم شد حال خودش خوب نیست که الان نگاهش و بهم نمیداد برای همین دوباره دستش و خواستم بگیرم اما این دفعه دستش و عقب کشید و لب زد _بهتره بری! _اما… _برو!   با لحن جدی و تحکُمیش دیگه حرفی برای گفتن نداشتم اما…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 176 5 (2)

3 دیدگاه
    برگشتم و نگاهم‌‌ و تو همون تاریکی اتقاق بهش دادم‌ حالت صورتش تو تاریکی زیاد معلوم‌ نبود اما موهای آشفتش و لحن صداش نشون میداد اوضاعش تا چه حد خرابه و نیازی به دیدن صورتش نبود! سر جام برگشتم و تو سکوت خیره بودم بهش اونم انگار قصد…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 175 3.8 (4)

4 دیدگاه
    ×××   آوا*   نگاهم به در اتاقش بود! از دیشب بعد دیدن قیافه ی مات شده ی من بدون هیچ حرفی تنهام گذاشتو رفت… وَ تا الان هم نه اجازه داده بود کسی وارد اتاقش بشه نه خودش بیرون اومده بود و خودمم مونده بودم چیکار کنم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 174 5 (2)

3 دیدگاه
    سری به تایید تکون داد و لب زد _برو پیشش بگو بیاد باید ببینمش باید یه چیزایی و بدونید! من میدونم اون حاضر نیست تو صورتم نگاه کنه پس پیغام پسغوم نفرست چون اون نمیاد و ته دلش از مرگ‌ منم شاید شاد شه…     چند بار…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 173 5 (1)

3 دیدگاه
    ×××   جاوید*   جرعه ای از قهوم و خوردم که دستی رو شونم قرار گرفت… سرمو برگردوندم و با قیافه ی ژیلا روبه رو شدم و همین که نگاهم بهش خورد لب زد _تو چرا نخوابیدی؟   _خوابم نمیاد حالش چطوره؟!   _خوب نیست… دکترش گفت باید…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 172 3.3 (4)

6 دیدگاه
    _‌سنی نداشتم بچه بودم… میگم بچه یعنی این قدر سن داشتم که فرق خوب و بد و کم و بیش می‌دونستم! اون روزا تو اون عمارت قشنگ پدربزرگم که همیشه رویای همچین زندگیو داشتم کابوس میدیدم وَ کسیم نفهمید این کابوسا این حال بدیا این نفرتای بچه گونه…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 171 5 (2)

1 دیدگاه
    ×××     کلافه و ناراحت از رو تختم بلند شدم و ساعت حدودای سه چهار صبح بود ولی من خوابم نمیبرد و استرس این و داشتم که دوباره حس تنهایی و تجربه کنم چه حس ترسناکی! دلم می‌سوخت برای خودم که این طوری زندگی به بازیم گرفته…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 170 5 (2)

2 دیدگاه
    سیاوش بدون حرف از کنارم رد شد و من وارد اتاق شدم در و پشت سرم بستم و گاهم و به فرزانی دادم که دو روز قید سرکار رفتن و زده بود و از اتاق کارشم بیرون نیومده بود، خیره بهش لب زدم _همرو شنیدم   _خب؟  …
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 169 5 (2)

18 دیدگاه
    ×××   آوا*   نگاهی به در اتاقش انداختم از اون شب که عزم رفتن کرده بودم تا الان دو روز میشد که گذشته بود و فرزان هنوزم بیرون نیومده بود خودم دلیل این که چرا و به چه دلیل موندم تو این خونه رو نمیدونستم ولی وقتی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 168 5 (2)

2 دیدگاه
      سمتشون قدم برداشتم و به سیاوش با سر اشاره کردم کنار بره _بریم‌ بالا حرف بزنیم   _من نه حرفی دارم نه کلامی، می‌خوام‌ برم!     دستش و سمت در دراز کرد و نیمه بازش کرد که اجازه ندادم دستم و رو در ورودی گذاشتم که…